براندازان موفق به اثبات قطعی حتی یک مورد از ادعاهایشان نشدند. فاصله معنادار واقعیت عینی با تصویری که در ماهواره یا توئیتر ارائه می شد به تدریج تصویری متوهم و حتی تا حدی خل و چل از براندازان ارائه کرد.

فکر می کنم در یک نقطه عطف قرار داریم. همه آموخته ایم در شرایطی چنین پیچیده باید عمیقا محتاط بود. اما تقریبا پیداست که آشوب های ۱۴۰۱ در فاز پایان قرار دارد. (حتی بسیج اعتصاب و تولید بازهم خشونت برای روزهای ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ آذر، روز دانشجو  توسط تمامی عومل پشت پرده از جمله سازمان مجاهدین هم به جایی نرسید و آبروی نداشته براندازان را بازهم برد.)

بدین ترتیب باید گفت پروژه قبلی شکست خورده و پروژه جدید نیز به سادگی قابل تعریف نیست.

داستان اینگونه شروع شد: ممکن، سریع و آسان جلوه دادن براندازی برای اقلیتی از جامعه که قرار بود در حباب شبکه، خود را اکثریت فرض کند. هدف این بود که یک آشوب چند صد هزارنفری سراسری شکل بگیرد.

برای رسیدن به این هدف، ابزار خلاقانه ای ایجاد شد: ‘ایجاد تصور رفتنی بودن نظام. ‘ یک بازی از دید من هوشمندانه و پر از ظرافت و پیچیدگی داخلی و خارجی راه افتاد برای باوراندن این امر به بخشی از جامعه ایران که کار تمام و جمهوری اسلامی در حال رفتن است.

حالا یکبار دیگر آنچه را که دیده اید مرور کنید. همه چیز معنای جدیدی پیدا می کند. در داخل ایران هدف همه پروژه های کوچک و بزرگ، تا خشونت بی سابقه علیه نیروهای امنیتی و انتظامی و خشونت کلامی و تبدیل فحش به شعار، همین بود: کار تمام است!

در خارج از ایران نیز یک پروژه بزرگ کلید خورد: از علم کردن اسماعیلیون و تلاش برای معرفی او به عنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی تا همایش برلین یا بردن نازنین بنیادی به شورای امنیت و دیدار علی نژاد با ماکرون. بایدن از تغییر و ماکرون از انقلاب حرف زد. هدف انتقال ‘سیگنال پایان’ بود.

همه آنها که وارد خیابان شدند بخشی از زیرساخت آشوب نبودند اما همه آنها که دست به خشونت زدند آگاهانه یا ناآگاهانه، با آن مرتبط بودند. ترکیب این زیرساخت با نارضایتی، بحران را ساخت. اما تا جایی که به نتیجه مربوط است پروژه به سختی شکست خورد.

نخستین علت شکست پروژه حجم بی سابقه خشونتی است که تولید شد. طراح خارجی در این باره عمد داشت: جنایت کنید، فیلم بگیرید و رجز بخوانید. نظام یا می ترسد و مماشات می کند که یعنی کار تمام است یا متقابلا دست به خشونت می زند که نفتی خواهد شد بر آتش اعتراضات. یافتن راه میانه آسان نبود.

نظام به جای انتخاب خشونت یا مماشات، ‘تولید آگاهی اجتماعی’ را هدف گرفت. ذات آشوب باید آشکار و پرده از چهره کسانی که ادعا می کردند ایران را گلستان خواهند کرد، برداشته می شد. بعد، جمع کردن بساط قداره کشی و تروریسم دشوار نبود. اکنون جامعه ایران شاید معترض اما بسیار آگاه تر است.

خشونت بی سابقه به جای اینکه ترس تولید کند یا به انگاره رفتن قدرت بدهد، به ‘جامعه زدایی از آشوب’ انجامید. و مهم تر، تصویر ذهنی جامعه ایران از آینده بدون جمهوری اسلامی را واقعی کرد.

خشونت کلامی، وضع براندازان را بدتر کرد. طرف طراح گمان می کرد می تواند فحش جنسی را در ایران به شعار فراگیر تبدیل و به این ترتیب ایده تمام شده بودن کار را تقویت نماید اما عملا آنچه رخ داد اثبات بی صلاحیتی اخلاقی براندازان در برابر جامعه ای بود که هنوز می خواهد اخلاقی زندگی کند.

تیرخلاص را اما افراط در دروغ گویی زد. از موضوع مهسا امینی تا همین آخرین داستان.

براندازان موفق به اثبات قطعی حتی یک مورد از ادعاهایشان نشدند. فاصله معنادار واقعیت عینی با تصویری که در ماهواره یا توئیتر ارائه می شد به تدریج تصویری متوهم و حتی تا حدی خل و چل از براندازان ارائه کرد.

نتیجه این شد که جامعه بویژه طبقات سنی که در ابتدای کار فکر می کردند رویایی در حال محقق شدن است، کنار کشید. ناتوانی براندازان در مدنی نگهداشتن اعتراض، و عجز از خلق یک چشم انداز ولو مبهم، و اصرار به دروغ و خشونت، اعتبار پروژه را به سرعت کاهش و هزینه آن را افزایش داد.

اکنون نه تنها توهم رفتنی بودن زایل شده بلکه معلوم شده ریشه اجتماعی نظام استوارتر از هر برآوردی است که طرف طراح داشته. حالا البته سرویس خارجی می گوید باید ‘هزینه ترمیم زخم’ را بالا برد. همه چیز به موقع شناسی و هوشمندی ما بستگی دارد.

اکنون یک قدم آن سوتر ایستاده ایم. بخش های مهمی از جامعه ایرانی تلخی چیزی را تجربه کردند که از دور طراحان می خواستند رویایی شیرین به نظر برسد. نظام جمهوری اسلامی هم تجربه ای اندوخته که من ‘نو کردن حکمرانی’ را بهترین توصیف آن می دانم.

فرض بنیادین پروژه این بود: اگر این باور برای اقلیتی از جامعه ایجاد شود که نظام در حال رفتن است، آشوب بزرگ شکل خواهد گرفت. مقام امنیتی گفته بود: ‘سیستم ها وقتی می روند که به نظر برسد دارند می روند!

نویسنده:  مهدی محمدی تحلیل‌گر مسائل سیاسی