نویسنده: اکبری چیانه
توضیح: این مطلب توسط آقای اکبری چیانه فارغ التحصیل رشته حقوق به سایت راه نو ارسال گردیده است. نویسنده این مطلب خود زمانی از هوادارن سازمان «مجاهدین» محسوب میشد. برادر وی نیز قبل از وی در تشکیلات مجاهدین عضویت داشته است. آقای چیانه سالها در تناقض شعار و عمل مجاهدین گرفتار بود که نهایتا با پی بردن به ماهیت فرقه یی و تروریستی این گروه از آن دوری می جوید. آقای چیانه تلاش کرده است، تناقض بین عمل و شعار مجاهدین را در قالب یک دیالوگ آموزنده بین خودش بعنوان یک هوادار و یکی از دوستانش بعنوان مخالف این گروه به رشته تحریر در بیاورد.
این متن توسط هیأت تحریریه سایت راه نو تلخیص و ویرایش شده است که در چهار قسمت در دید مخاطبان قرار می گیرد.
قسمت چهارم و آخر:
امروز مردم ایران علاقه شدیدی به ایجاد شکل دیگری از زندگی دارند. بشکلی نوین و مقاومتر و پرتلاش و متحدتر. مردم می خواهند ضربان نبض زندگی شان سریعتر و استوارتر بنوازد و در حالیکه سازمان و رهبرانش و یارانش فاقد چنین نیرویی همزیستی مسالمت آمیز در کنار این مردم هستند.
در فرهنگ دانایان حق کنکاش و تلاش و نه مبارزه و ستیز به سازمانی داده می شود که نه رودروی مردم بلکه در کنار مردم و نه دور از مردم بلکه در متن جامعه و نه با اسلحه و تفنگ بلکه با علم و دانش و قلم و نه با فریاد مرگ هم میهن بلکه با آرزوی بهترین ها ابتدا خود توانمند شده سپس توانایی بیدار کردن احساسات پاک و صادقانه مردم و قدرت تعلیم و تعلم و تعامل با ایشان را داشته باشد و بتواند با کمک آنها بعضی از صورت های ناشیانه و خائن زندگی را در هم بریزد و به جای زندگی توام با غم ناامیدی و گرفتاری زندگی آزادتری ایجاد کند این اندیشه در حالیست که «مجاهدین» بطور جنون آمیزی دست به سلاح برد، نبرد خونین را پیشه خود ساخت. خشم و کینه نفرت را در جامعه افکند و . . . تا شاید مردم را با خود و افکارهای جزم گرایانه خود همراه سازند.
در تاریخ بشریت شخصیت هایی بزرگ بوده اند که اعتقاد داشتند برای استمداد و کمک به یک ملت باید به خاطر آلام و دردهایشان باطنا عشق عظیمی در خود نسبت به آنها احساس کنیم چون با نشان دادن نفرتی عظیم به معایب و نقایص آن ملت نمی توان به آن ملت یاری رسانید و آن ملت را سعادتمند ساخت.
حال کمی فروتن باش. بر احساسات خودت غلبه کن و کورکورانه تسلیم راهی نشو که به دلیل داشتن تعصب برادرانه خود را مجبور به طی آن راه بکنی. چرا که خانواده های زیادی به دلیل همین تعصب پوچ قربانی اهداف مجاهدین شدند.
همچنین به یاد داشته باش که هیچ راهی را نباید با تقلید رفت عقل از برای تفکر و تعقل است و اینها هدیه الهی هستند.
باد همچنان می وزید و هوا همچنان رو به تاریکی می رفت و افکار من آشفته تر میشد. انگار مسافت زیادی را بیراهه رفته بودم. همه احساس های منفی درونیم در مقابل حکومتی که خود را در مقابل با آن می دیدیم داشت گلوی خودم را می فشرد. به نظرم رسید می بایست در اولین فرصت خود را خالی از این همه اندیشه های ستیزه جویانه و منفی و تاریک و خصم آلود نمایم.
دوستم، اما دوست داشت ادامه دهد. من در این مدتی که با او دوست بودم تا این اندازه به زوایای پیچیده فکر اندیشه او پی نبرده بودم . واقعا او که بود؟ یک معلم؟ یک داور؟ یا کسی که راه را دقیقتر و راهیان را بهتر می شناخت. من به قدری در گفته های او غرق شده بودم که محدوده زمان و مکان را کاملا از یاد برده بودم. دوباره هجوم حرفهای او از نو همانند سیل توی مغزم جاری و ساری شدند.
انسانها مانند آبهای جاری در سطح زمین راه زندگی خود را پیدا میکنند و از همه جهات توسعه میدهند و اگر رشد و توسعه آنها به کندی صورت میگیرد دلیلشان وجود جریانها و گروه ها و افکاری همچون سازمان های معارض و احزابی میباشد که به منافع صرف خود می اندیشند و قدرت و ثروت را توامان برای خود میخواهند و از بکارگیری و استعمال این دو پدیده عجیبب و غریب و وحشتناک لذت میبرند .
از لفظ مردم و «خلق قهرمان» نهایت سواستفاده را میکنند. حال بگذار از تو سوال کنم. واقعا سازمان «مجاهدین» از بکارگیری لفظ قهرمان چه منظوری دارد؟ آیا این خلق واقعا قهرمان است؟ منظورشان از معنی و مفهوم قهرمان چیست؟ آیا منظور از قهرمان جنبه مثبت آن به مفهوم قدرت شهامت و استقامت انسانیت شرف علم و اگاهی و شعور و شناخت و سواد و دانایی و مفاهیمی از این دست میباشد؟ بنظرت اگر مردمی این همه خصوصیات و ویژگی های منحصر به فرد و عالی داشته باشد به کمک گروهی کوچک نیازمند میشود؟ یا منظور از «خلق قهرمان» صرفا جهت سواستفاده از مردم است؟
دوست خوبم ، «مجاهدین» با دشمنی و سنگ اندازی حرکت عظیم مردم را سد می کنند.
وقتی سازمان برای افراد خود عرصه زندگی را تنگ و محدود کرده است و مغزشان را شستشو داده و الگویی غیر متعارف به ایشان تحمیل نموده است این سازمان چه میتواند به مردم ارائه دهد؟
حتی فرض اینکه دولت ایران سرنگون شد آیا افرادی با این ویژگیها در فردای ایران می توانند به مردم کمک کنند در حالیکه آنان خود نیاز به کمک دارند و باید نجاتشان داد؟
حقیقت تلخ در مورد هواداران و اعضای سازمان اینست: آوارگی و دائما زیر چشم بودن ، سستی خرد و اندیشه های تیز و بی مفهوم از جنس «فدا » و نابودی و لجاجت وار و نابخردانه و کینه توزانه تهدید به انتقام یعنی غمگین کردن همان مردمی که به خلق قهرمانش می نامند.
حال گروهی با این ویژگی ها چه میتواند به مردم بیافزاید؟ مردم این سازمان را به کجای دلشان بگذارند؟ آنان وقتی چیزی در چنته ندارند می خواهند به مردم چه بدهند؟
«مجاهدین» مردم را متحمل این همه هزینه و خسارت سنگین نموده اند؟ دلمان را به کدامین اجازه شکسته و چشمانمان را اشک آلود ساخته اند؟
آنچه رهبر جزم اندیش این گروه قول آنرا می دهد شاید هرگز محقق نشود. مجاهدین طی سال های گذشته با جنایاتشان حال مردم را بدتر از قبل ساخته اند. برادر با برادر همسایه با همسایه دوست با دوست را رو در روی هم قرار دادند . و باز کام همان خلق قهرمان را تلخ کرده اند که سنگ حمایت آز آن را به سینه می زنند.
آیا این شرم آور نیست؟ به کجای این رفتار اعتماد کنیم؟ ای کاش می دانستند که خشونت و یا خشونت با خشونت خود بخشی مهمی از سنت دیکتاتوری است که هیچ آدم عاقل دموکراتی آن را نمی پذیرد. چرا عاقلان و نخبگان و اندیشمندان تاریخ بشریت هرگز شمشیر به کمر نبسته اند؟ اسلحه حافظ، مولوی ، سعدی ، جامی ، رودکی، نظامی، فردوسی و هزاران عالم و عاقل دیگر چه بوده است؟ آیا دیوان حافظ که از قرآن کریم ابهام گرفته است زندگی مردم را خوب میسازد یا ماجراجویی های پر از هیجان سازمان؟ و چرا حافظ گفت با دوستان مروت با دشمنان مدارا؟
دوستم داشت یک ریز میگفت و می پرسید و میکاوید. آرزوهای او را میشنیدم. سخنانش منطقی و زیبا و پر مغز بود. پر از انرژی و روح حیات دلسوزانه و مثبت بودند. از حرفهایش دلم گرم می شد.
پرسید: حرفی برای گفتن داری؟
گفتم: نه حرفی برای گفتن ندارم تو مرا و ذهنم را درگیر خود کردی؟
گفت: حرفی نداری یا نمیخواهی بگویی؟
سکوت کردم و اندیشیدم.
او نیز کمی سکوت کرد و ادامه داد اکنون اندیشه تو نیز صحنه نبرد دردناکی شده است و در سر دو راهی قرار گرفته ای لیکن من باز کمکت خواهم کرد تا درست انتخاب کنی.
تبسمی کرد و دوباره ادامه داد: احتمال می دهم در ذهنت حرکتی آغاز شده است از آشنایی به شناخت.
گفتم نمیدانم چه میگویی آشنایی مگر با شناخت تفاوت دارد؟
گفت شناخت مرحله پیشرفته و تکامل یافته آشنایی است او کمی سکوت کرد رو کرد به دیوار آجری، دستش را جلو برد و با انگشت به سوی دیوار نشانه رفت. ضمن اینکه یک چشمش را بست. انگار میخواست چیزی به من بفهماند. پرسید: آیا دیوار روبرویی را خوب میبینی.
من به دیواری که اشاره میکرد نگریستم خشت به خشت دیوار شمرده می شدند
به من گفت تو میتوانی ابعاد یک متر در یک متر را روی دیوار تصور کنی؟
کمی اندیشیدم و گفتم آره کار زیاد سختی نیست.
گفت: ابعادی را که گفتم در نظر بگیر و خوب نگاه کن
من همان کاری را که خواسته بود کردم و گفتم خوب منظورت چیست؟
گفت حالا که خوب دیده ای چشمانت را از دیوار برگیر و مرا نگاه کن.
نگاهش کردم.
پرسید آن قسمت از دیدار را که خوب دیدی حال به من بگو در ابعاد مورد نظر چند عدد آجر وجود دارد؟ کمی مکث کردم و سپس گفتم. من نمیدانم. من که نشمرده ام گفت: دوست خوبم مگر تو دیوار را بخوبی نگاه نکردی که نمی دانی چند عدد آجر داشت گفتم چرا بدقت نگاه کردم ولی آجرها را نشمرده ام.
گفت: تا حال تو با آن ابعاد از دیوار آشنا هستی. حال اگر آجر ها را بشماری تو از مرحله آشنایی کم کم به شناخت میرسی و اگر به جزئیات هر کدام از آجرها که در کدام کوره خانه پخته شده اند، بدست کدام بنا و کارگر در این دیوار کار گذاشته شده اند، چقدر هزینه برداشته و چند سال هست در آنجا جای گرفته اند و هزاران سوال از این دست شناخت تو کاملتر خواهد شد. آنوقت ما میتوانیم بگوییم شما در مورد اجزا این دیوار به شناخت رسیده ای یعنی حرکتی از آشنایی به سوی شناخت که حرکتی لازم و ضروری برای موفقیت در زندگی و نبرد با جهالت و نادانی است ، در ذهن و اندیشه تو صورت پذیرفته است.
او دستانش را بهم قفل کرد و با طمانینه و اعتماد به نفس ارزشمندی ادامه داد. مشکل همین جاست . سازمانها و گروه ها در طول تاریخ با استعمال الفاظی همچون خلق قهرمان و دمیدن و گاز دادن در اندیشه انسانهای پاک باخته حجابی سترگ بر روی دیدگان و عقل و شعورشان می گسترانند و این حجاب طوری ذهن و عقل ایشان را می پوشاند که هرگز نمی توانند به کنه حقیقت زندگی و اهدافشان در این دنیا شناخت پیدا کنند. لذا به همه چیز در حد آشنایی می نگرند و تصمیماتشان و عملکردشان و فعالیت و منطقشان در همان مرحله آشنایی می ماند . و چون به شناخت نمی رسند هم به خود و هم به دیگران ضرر می رسانند و بازیچه دست انسان های همه چیزخواه می گردند و زور و قدرت بازوی شان را به سادگی در اوج جهالت در اختیار گرگ صفتان نرم زبان قرار می دهند.
زندگی پیچ و خم، تاریکی و گمراهی های بسیاری دارد. برای همین هم هست که عده ای دایه های مهربانتری از مادر پیدا می شوند تا راهبر باشند و فرمانده و حاکم و با عنصر قصد و نیت سوء تو را و شخصیت تو را و صداقت و پاکی تو را استثمار می کنند و چنان گازت را میگیرند و زیر بغلت می دهند که با تمام وجود در لجن خود ساخته شان فرو می روی و ذهی خیال باطل که می انگاری راهت درست است.
اما من و تو و هرکسی از ما باید راه اصلاح جامعه را از درون آغاز کنیم خود را بشناسیم یعنی به ذات پاک متعالی انسانی خود پی ببریم از درون تمامی افکار و اندیشه های تاریک منفی وخبیثانه را دور بریزیم. تا جاییکه بتوانیم تمامی انسانها را بر خلاف مجاهدین چه زیبا و چه زشت، زیبا ببینینم و این حس زیبایی را به زشت صفتان منتقل نماییم که این هنر وظیفه انسانی ماست. دوست خوبم تو از خود پنهانی و خود را نمی شناسی و اگر به خود شناسی برسی جامعه مردم و خدا و راههای خدمت به خلق خدا را بهتر خواهی شناخت و شیوه خدمت به هم نوع خود را نیز کشف خواهی کرد و هیچ نیاز به جنگ و ستیز و ایدئولوژی های خشونت ساز نخواهی داشت. ما اگر با هم و در کنار هم بودن و دوست داشتن را بهم بیاموزیم عاطفه را در بستر زمان و مکان بپرورانیم جامعه با نیرویی عظیم خود راه را بسوی موفقیت و پیروزی باز خواهد شناخت.
اینگونه است که مردمی راه سعادت و پیروزی را می یابند و اینگونه است که انقلاب حقیقی رخ می دهد.
جامعه ما دچار یک خشونت سازمان یافته از سوی فرقه ای بنام مجاهدین شده که مصائب و خساراتی که طی چهل سال گذشته بر مردم این مرز و بوم وارد کرده در تاریخ معاصر ایران بی سابقه است. حال اگر حصارهای فرقه ای اعم از فیزیکی و ذهنی از اطراف تک تک اعضای مجاهدین برداشته شوند حتما آنان نیز خویشتن خویش بازگشته و خود را در پیکره جامعه آزاد و رها و ارزشمند خواهند یافت.
هوا داشت طوفانی میشد باد به شدت می وزید و زوزه میکشید این صدایی بود که همیشه روح و دل مرا با طبیعت آشتی می داد و به آن نزدیک می کرد و من وقتی با طبیعت عجین می شوم دلم قرص می شود و خود را شکست ناپذیر می یابم . انگار به خدا نزدیک تر میشوم. حس زیبا و عجیب و لذتبخشی بود در این حالت پی بردم که دوست من از نقد این سازمان سیر نمیشود و دست نمیکشد .حس هماهنگی با طبیعت حس استقلال به من می داد انگار به هیچ چیز وابستگی ندارم و روحم در قید و بند اسارت نیست و اگر در لحظه بمیرم روحم آزاد و رها به سوی خدا خواهد شتافت. انگار از زنجیرهای وابستگی به افکاری که سالها عذابم میداد خلاصی یافته بودم و یک حس غریب و نا آشنایی در گوشم زمزمه می کرد که زندگی زیباست. و من این همه احساس شادی را مدیون صحبت های دوستم بودم.
- منبع خبر : سایت راه نو
Sunday, 13 October , 2024