عوامل مجاهدین بعد از ورود به اشرف ما را به قسمت پذیرش که مسئول آن فرشته شجاعی بود بردند. تا به ما آموزش های ایدئولوژیک بدهند. هرچی می گفتم من نه اهل سیاستم و نه اهل خیانت به کشورم و با هدف کار کردن و کسب روزی برای خانواده ام به پاکستان رفتم ،گوششان بدهکار نبود و با اجبار و تهدید ما را در این کلاسها شرکت می دادند.

اخیرا آقای فرهاد پورمشگی عضو پیشین مجاهدین با حضور در دفتر نمانیدگی انجمن نجات استان آذربایجان غربی در شهر ارومیه با مسئول این دفتر به گفتگو نشست. وی ضمن گفتگو و بیان خاطرات خود از نحوه گرفتار شدن در بند فرقه مجاهدین ، از دادگاه محاکمه رهبران این فرقه تروریستی و تعدادی از اعضای جنایتکار آن که از سال گذشته ادامه دارد  اعلام حمایت کرد و گفت حاضر است در هر دادگاهی علیه جنایتکاران مجاهدین شهادت دهد.

آقای فرهاد پور مشگی در این دیدار از نحوه گرفتار شدنش به دست فرقه تروریستی مجاهدین گفت و توضیح داد که: «من متولد ۱۳۵۳ و اهل روستای هاچه سو شاهین ذژ هستم و هم اکنون در این روستا زندگی می کنم.  فکر می کنم  پائیز سال ۱۳۸۱ بود که از زادگاهم شاهین‌دژ در استان آذربایجان غربی جهت کار به چاه بهار رفتم.

من هر روز در میدان کارگر این شهر حاضر می شدم تا کسی مرا به سر کار ببرد.

در یکی از روزها که  در میدان کارگر این شهر منتظر کار بودم  یک فرد که بعدا فهمیدم از عوامل فرقه تروریستی مجاهدین بود به من نزدیک شد و پیشنهاد کار از جمله شغل رانندگی در کشور پاکستان را به من داد و گفت؛ ایرانیان زیادی در پاکستان هستند که در همین شغل کار می کنند و پول خوبی هم در می آورند و حتی بخشی از درآمدشان را به خانواده هایشان هم می فرستند.  

من که وضعیت مالی خوبی نداشتم و خانواده ام هم به پول نیاز داشت. پیشنهاد این فرد را قبول کردم.

در یکی از روزها طبق قراری که با من گذاشت، همراه وی بطور قاچاقی از کشور خارج شدم و به پاکستان رفتم. وی مرا در یکی از شهرهای مرزی پاکستان به یک هتل برد و تحویل فرد دیگری داد و گفت مدتی را باید اینجا بمانی تا کارهایت ردیف شود.

در هتلی که بودم با تعداد دیگری از ایرانیان نیز آشنا شدم که وضعیتی مشابه مرا  داشتند.

وقتی مرا به همراه تعداد دیگری از ایرانیان برای دیدن ویدئویی از مجاهدین در همین هتل بردند و تبلیغات آنها را دیدم  بتدریج متوجه می شدم که اصلا موضوع کار کردن در این کشور مطرح نیست و هرچی از فردی که مسئول ما در این هتل بود سوال می کردم کار چی شد می گفت خیلی زود از اینجا به جایی که کار هست می روید. هیچ کاری نمی توانستم بکنم جز انتظار و اینکه بالاخره آخر کار چی می شود.

بعد از گذشت چند روز عوامل مجاهدین ما را  از طریق مرز هوایی و با پاسپورت های جعلی به اردن و سپس به عراق بردند.  و از فردگاه بغداد نیز مستقیم به قرارگاه اشرف برده شدیم که تازه می فهمیدم چه بلایی بر سرم آمده است. 

عوامل مجاهدین بعد از ورود به اشرف ما را به قسمت پذیرش که مسئول آن فرشته شجاعی بود بردند. تا به ما آموزش های ایدئولوژیک بدهند. هرچی می گفتم من نه اهل سیاستم و نه اهل خیانت به کشورم  و با هدف کار کردن و کسب روزی برای خانواده ام به پاکستان رفتم ،گوششان بدهکار نبود و با اجبار و تهدید ما را در این کلاسها شرکت می دادند».

فرهاد می گوید تا آن زمان هیچ شناختی از فرقه مجاهدین نداشتم و آنها را اصلا نمی شناختم. در پذیرش عمدتا آموزش های ایدئولوی می دادند و رجوی را رهبر خود معرفی می کردند.

مسئولین مجاهدین در دوره پذیرش حتی برای ما اسم های مستعار هم انتخاب کردند و نمی خواستند افراد هویت اصلی همدیگر را بشناسند. تا بتوانند بعدا  از آنها در عملیات های تروریستی بر علیه مردم ایران استفاده کنند.

بعد از اتمام دوره پذیرش ما را در گروههای ۱۰ نفری بین واحدهای نظامی که «ارتش» گفته می شد   تقسیم کردند که مرا به همراه تعداد دیگری به ارتش ۱۲ دادند.

تقریبا  بعد از سه ماه حضورم در فرقه تروریستی مجاهدین بود که  صدام حسین سقوط کرد. و فضای بازتری برای اعتراض بر علیه مسئولین مجاهدین پیدا کردیم و اینکه چرا ما را برخلاف میلمان در اینجا نگه داشته اید.

بگفته فرهاد وی که مجموعا یک سال و نیم در قرارگاه اشرف بود، بیگاری دادن و انجام کارهای سخت یدی و دیدن آموزش های ایدئولوژیک کار اصلی شان بود.

فرهاد می گفت: مسئولین مجاهدین از ما می خواستند با رجوی بیعت کنیم و هر چی او گفت را انجام دهیم. کنترل تمام وقت توسط مسئولین مجاهدین، شرکت در نشست های موسوم به عملیات جاری و انواع شکنجه های روحی و روانی دیگر جایی برای فکر کردن به آینده ، خانواده برایمان باقی نمی گذاشت.

با سقوط صدام و حضور آمریکائیان در قرارگاه اشرف با تحویل خود به نیروهای آمریکایی از شر مجاهدین خلاص پیدا کردم.

بدین ترتیب  با انتقال به کمپ آمریکائیان موسوم به «تیف»  و اقامت  یازده ماهه در آن، شرایط انتقال به ایران برایمان فراهم گردید و  تهایتا در اسفند سال ۱۳۸۳ به درخواست خودمان به همراه جمعی دیگری از ایرانیان به کشورمان بازگشتیم.

  • منبع خبر : سایت راه نو