قاسم عابدینی در مجموعه یادداشت های خود، ذیل عنوان «فرهنگ سازمانی» مطالبی را مطرح نموده است که بی تردید به خاطر آنکه نگرشی از درون و نوعی خود واکاوی است، از شانی دیگر برخوردار است. چکیده ای از آنچه با عنوان فرهنگ سازمانی نگارش یافته، همراه با نگاهی که خود به منظر سازمان در مقاطع گوناگون داشته و آن را با دیگر سازمان ها، احزاب و فرقه ها سنجیده و قیاس کرد، عرضه می شود تا خوانندگان بهتر در یابند که سازمانی این چنینی که «رهایی زن»را فریاد می زد، چگونه برای حفظ جان اعضای مذکر خود زنان و دختران را به قربانگاه می فرستاد و سرنوشتی نامعلوم را برای آنان رقم می زد.

در هر مقطع از دوران تاریخ ساز این کشور، همت پژوهشگران متوجه موضوعی ویژه می گردد که به دلایل خاص اولویت می یابند. در لا به لای اسناد و مدارک تاریخ معاصر ایران، اوراقی ناخوانده به چشم می خورد که کنکاش و جستجویی مضاعف را می طلبند. از این اوراق گاه مدت زمانی طولانی می گذرد و گاه به رویدادهایی معطوف است که به لحاظ کرونولوزیک چندان از ما دور نیستند. در این میان، بسیاری از حوادث و رویدادهاف یا به دلیل برخورداری از ویژگی موضوعی و حساسیت تاریخی یا به خاطر نقشی که افرادی خاص در آنها ایفا کرده اند و یا رد پاهایی که از توطئه و مکر دشمنان پیدا و پنهان بر جای مانده است، مشمول مرور زمان نمی شوند و از حیطه ی توجه تاریخ نویسان و پژوهندگان خارج نمی گردند.

استفاده ابزاری از زنان در تشکیلات مجاهدین نیز از جمله موضوعاتی است که هیچوقت کهنه نشده و مشمول مرور زمان نیز نخواهد شد.

سازمان مجاهدین از بدو تاسیس خود بدین سو زنان و کودکان زیادی را در ابعاد مختلف و البته فاجعه آمیز و متناسب با شرایط زمانی و مکانی مورد استفاده ابزاری قرار داده است. گو اینکه این نوع استفاده تنها نقشی است که در تشکیلات مجاهدین میتوان برای زنان در نظر گرفت.

فرهنگ منحط درون تشکیلاتی، صرف نظر از اینکه برای جان افراد «پایین» نسبت به «بالا» ارزش قایل نبود، همین بی ارزش نمودن و کم بهادادن به جان انسان ها، در مورد زنان شدت بیشتری داشت. و در تمامی موارد امنیتی نیز زنان بدون استثنا گوشت دم توپ محسوب شده و به صورت  ابزار مورد استفاده قرار می گرفتند.

بعد از انقلاب ۱۳۵۷ به بعد هم علاوه بر موارد بالا ، سواستفاده جنسی و دیدگاههای بیمارگونه رهبران مجاهدین نسبت به زنان بیش از هر زمان دیگری فاجعه آمیز بوده و وجهی جدایی ناپذیر از ایدئولوژی و دیدگاه رهبران مجاهدین به حساب می آمد.

«پوشش خانه تیمی»، «طلاق اجباری»، «جدایی از فرزند»، «عمل خارج کردن رحم» و هزاران ظلم و مصیبت دیگر، تنها گوشه‌ای از بلایایی است که «سازمان مجاهدین خلق» در حق زنانی که عضو این سازمان بودند، روا داشته است.

آنچه که ذیلا آورده می شود برگرفته از کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» به قلم آقای احمدرضا کریمی است که در بهار ۱۳۹۸ توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر گردید. (صفحات ۲۱۶ تا ۲۲۰)

افشای ابزار شدن زنان

دختران و زنان، بلاگردان مرکزیت

برخی از کادرها و اعضای بالای سازمان از سال ۵۵ به خاطر برخی از مسائل که پیش از این ذکرش رفت و نیز افشای بخشی از انحرافات افراد مرکزی، انتقاد به مرکزیت را آغاز کردند و در داقع روندی را پایه گذاشتند که نهایتا به حذف و تصفیه ی مرکزیت انجامید. فعال تر از بقیه شاید بتوان گفت که قاسم عابدینی است که دستش با قلم نیز آشنا بوده و در تحلیل قضایا و به خصوص بررسی شخصیت سران سازمان در سال های یکه تازی تقی شهرام دقیق عمل کرده است. وی در بررسی ضربه هایی که در ان سال ها بر سازمان وارد شده، آنها را به دو رشته ی (اجتناب پذیر) و (اجتناب ناپذیر) تقسیم نموده و مورد نخست را ضربه هایی جگر خراش توصیف کرده است. قربانیان این گونه ضربه ها همه زن بوده اند که در توضیح آنها (سه ضربه) مشخص می شود که هم اجتناب از انها ممکن بوده و هم لزومی بر فرستادن زن ها نبوده و مردان و پسران نیز می توانسته اند آن موارد را انجام دهند.

مورد اول: خانه پایگاهی طوس

در این خانه ی پایگاهی، نرگس قجر عضدانلو (با نام مستعار پوران) به عنوان پوشش دست کم با دو نفر از مسئولان سازمان که احتمالا یکی از آنها تقی شهرام بوده، زندگی می کرد. در جریان اولین موج تعقیب ها در اواخر شهریور و در اوایل پاییز ۵۵ (در طرح معروف به «کولاک») این خانه نیز جزء مکان هایی بود که شناسایی شده بود. اسناد و مدارک از آن خانه بیرون برده می شود و خانه را رها می کنند. پس از مدتی به فکر تخلیه ی کامل آن می افتند و این مسئولیت را به احمدعلی روحانی (با نام مستعار ناصر) می سپارند. روز قبل از ضربه ای که که از آن سخن می گوییم، به دستور مرکزیت، نرگس قجر عضدانلو برای گرفتن پول ودیعه ی خانه به مغازه ی صاحبخانه مراجعه می کند و تصمیم را بدین گونه می گیرند که نرگس برای این منظور برود. نرگس می رود و باز نمی گردد؛ مطبوعات رزیم هم اعلام می کنند که خرابکاری موسوم به نرگس قجر عضدانلو در روز هشتم مهرماه ۱۳۵۵ کشته شده است.

دختران و زنان، بلاگردان مرکزیت مجاهدین

مورد دوم: خانه ی پایگاهی نهم آبان

این خانه وضعی مشابه خانه ی قبلی داشته و در همان طرح (کولاک) شناسایی شده بود. مقداری از مدارک را در داخل حمام خانه می سوزانند و مقداری هم بیرون می برند. در این منزل نیز سیمین تاج جریری ( نام مستعار اکرم) به عنوان پوشش به اتفاق محسن طریقت (با نام مستعار محمود) و حسین سیاه کلاه (با اسم مستعار کاظم) زندگی می کردند و احمدعلی روحانی هم به این خانه رفت و آمد داشته است.

چند روز که از تخلیه ی اولیه ی خانه می گذرد، باز مرکزیت تصمیم میگیرد که سیمین به نزد صاحبخانه برود و ضمن صحبت از ودیعه، برای تخلیه قرار بگذارند. صاحبخانه یک مغازه ی خیاطی در خیابان شاهرضا (انقلاب فعلی) داشته و در برخورد با سیمین عادی رفتار می کند؛ احمدعلی روحانی هم برآورد مثبت داشته است.

وقتی تصمیم بر تخلیه می شود و سیمین را اعزام می کنند، یک سری قرار و مدار امنیتی برای چک کردن منطقه و اطمینان از نبود تور پلیسی گذاشته می شود ولی هیچ یک به درستی انجام نمی گیرد و رعایت نمی شود. سیمین وارد خانه می شود و دیگر برنمی گردد. بعدا روحانی می گوید که در هنگام یکی از قرارهای امنیتی، اتومبیل های پژو  متعلق به کمیته را نزدیک خانه (حوالی میدان گرگان و نظام آباد) دیده ولی کوتاهی کرده است. مطبوعات رژیم هم اعلام می کنند که خرابکاری به نام سیمین تاج جزیری – که در ترور (سرتیب زندی پور) هم دست داشته است – در روز ۲۵ مهرماه ۱۳۵۵ در برخورد با نیروهای رژیم کشته شده است.

مورد سوم: خانه پایگاهی رباط کریم

در این خانه ی پایگاهی واقع در رباط کریم، محمد صادق لغوی، کاظم حاج شفیعیها، علی اکبر قائمی و اکرم صادق پور کلوری به عنوان پوشش زندگی می کردند. در این خانه نیز در همان طرح (کولاک) معلوم شد که شناسایی شده است و مقداری اسناد و مدارک از آن خارج شد و تخلیه موقت شد. پس از یک ماه و اندی، تصمیم گرفته شد که اکرم را برای «سر و گوش آب دادن» درباره ی تخلیه ی کامل خانه به آنجا بفرستند. اکرم به آنجا می رود و پس از ورود به حیاط خانه از سوی صاحبخانه و همسایه ها محاصره شده و با جیغ و سروصدا مأموران هم که در خانه کمین کرده بودند، حاضر می شوند. در هر حال، اکرم به خاطر وضعیت سراپا استیصالی که پیدا می کند، ناگزیر از سیانورش استفاده و خودکشی می کند. مطبوعات رژیم هم می نویسند که یک دختر خرابکار در تاریخ ۳۰ مهرماه ۱۳۵۵ در خانه ای در خیابان رباط کریم به قتل رسید.

کارهایی که برای این خانه ها انجام شد، به هیچ وجه خارج از حدود تجارب فبلی سازمان نبودند اما با در دست داشتن سه نفر دختر که برای این کارها «گوشت دم توپ» مناسبی بودند، این کارها انجام گرفت. در تصمیم گیری دو خانه ی اولی (طوس و نهم آبان) افراد مرکزیت (و یا حداقل دو نفر از آنان) شرکت داشتند و سه دختر تشکیلاتی برای بدست آوردن (امکانات) رها شده در خانه ها، از دست داده شدند…

فرهنگ منحط درون تشکیلاتی، صرف نظر از اینکه برای جان افراد (پایین) نسبت به (بالا) ارزش قایل نبود، همین بی ارزش نمودن و کم بهادادن به جان انسان ها، در مورد زنان شدت بیشتری داشت که نمونه اش را در این سه خانه و موارد دیگر… مشاهده می کنیم.

قاسم عابدینی در مجموعه یادداشت های خود، ذیل عنوان «فرهنگ سازمانی» مطالبی را مطرح نموده است که بی تردید به خاطر آنکه نگرشی از درون و نوعی خود واکاوی است، از شانی دیگر برخوردار است. چکیده ای از آنچه با عنوان فرهنگ سازمانی نگارش یافته، همراه با نگاهی که خود به منظر سازمان در مقاطع گوناگون داشته و آن را با دیگر سازمان ها، احزاب و فرقه ها سنجیده و قیاس کرد، عرضه می شود تا خوانندگان بهتر در یابند که سازمانی این چنینی که «رهایی زن»را فریاد می زد، چگونه برای حفظ جان اعضای مذکر خود زنان و دختران را به قربانگاه می فرستاد و سرنوشتی نامعلوم را برای آنان رقم می زد.

زنان و دختران به دلیل امکانی که برای استفاده از حجاب داشتند، می توانستند در حمل و نقل مدارک و نشریات و حتی در جا به جایی سلاح ها و مواد منفجره نیز کمک های شایان بکنند. گذشته از این، زنان اصولا هم به دلیل فرهنگ حاکم بر جامعه و هم در سطح کلی و عمومی، دارای وضعیت و موقعیتی بودند که ماموران رژیم قادر نبودند با همان قساوت و جسارتی که با مردان برخورد می کنند، با زنان مواجه شوند.

دختران و زنان، بلاگردان مرکزیت مجاهدین

از سوی دیگر، وضعیت و نسبت کمی آنان در مبارزه که به مراتب تعدادشان از مردان کمتر بود و نیز این سنت حمل و نقل و جا به جایی که دیگر جا افتاده بود، موقعیتی ایجاد کرده بود که بطور خود بخودی، سطح کار و وظایف اینان پایین تر تلقی می شد؛ و همین امر و رشد چنین تفکر انحرافی به جایی رسید که به تدریج حالت «گوشت دَم توپ» پیدا کردند؛ آن خاصیت مثبت حجاب که مثلا در انقلاب الجزایر توانسته بود استعمارگران فرانسوی را به دردسر بیندازد به ضد خودش تبدیل شده بود و در روند تفکر چریکی در ایران، همین امر باعث شده بود کمتر به زن بها داده شود؛ به طوری که هرگاه قرار مشکوک و خطرناکی پیش می آمد یا قرار بود علامت مشکوکی کنترل شود و یا از تخلیه های دیوانه واری مثل آنچه ذکر شد پیش می آمد، زنان را روانه ی میدان می کردند.

در طرف دیگر، استفاده ای بود که از زنان به عنوان پوشش در خانه های تیمی و عادی نشان دادن وضع یک تیم چریکی می شد. در کنار این قبل استفاده ها، که عملا زنان را از شرکت فعال در کارهای سیاسی و تشکیلاتی باز می داشت و صرفا آنها را «باربر»و «پوشش» می دیدند. اذهان منحرف و غیر انسانی عناصر رهبری در امر سو استفاده های جنسی و انحصار طلبی در این امر را هم باید اضافه نمود؛ «و به قول معروف فقط همین یک قلم جنس کم بود تا زنان به طور کامل و همه جانبه ای به ابزار تبدیل شوند. چه ابزار برای برای اجرای قرارهای خطرناک و… و چه ابزار برای اطفای غرایز پست جنسی منحرف برخی افراد».

از موارد دیگری که باید به سواستفاده های از زنان و دختران اضافه نمود و به طور عمده از نیمه ی دوم سال ۵۵ به طور برجسته ای بروز کرد، این بود که برخی از عناصر رهبری (و به طور عمده تقی شهرام و محسن طریقت) حتی یک قدم را به تنهایی در خیابان برنمی داشتند و اگر مجموعه ای از محدودیت های اطلاعاتی و امنیتی وجود نداشت، حتی سر قرارهای خود نیز با یک زن می رفتند. وضع به گونه ای شده بود که مثلا محسن طریقت را همیشه یک زن باید (اسکورت) می کرد. او حتی وقتی می خواست از خانه به حمام برود، چند صد متر راه را هم به تنهایی طی نمی کرد و به قول افراد تشکیلات، تا دم در حمام هم با یک (همشیره) می رفت؛ همین طور اگر مریض می شد و لازم بود به درمانگاه برود! . . .

  • نویسنده : سعید پارسا
  • منبع خبر : سایت راه نو