منبع: کتاب «خداوند اشرف از ظهور تا سقوط » (بخش سوم: فصل یازدهم: تحقیر اعضاء در جمع صفحه ۵۳۸)
توضیحات سردبیر: اطلاعات راجع به این کتاب در بخش «تازه های کتاب» این سایت در دسترس است. این مطلب با کمی ویرایش در معرض دید خوانندگان این سایت قرار می گیرد. سردبیر سایت راه نو معتقد است آنچه که امروز بعنوان یک تهدید جهانی محسوب می شود ظهور و حضور فرق مختلف و با ایدئولوژی های التقاطی در اجتماعات و جوامع بشری است.
فرقهها بهعنوان یکی از اشکال زندگی اجتماعی انسان، همواره با پیچیدگیها و رازآلودگیهای خاص خود همراه بودهاند؛ بسته بودن فضای فرقه، عدم شفافیت قلمرو فعالیت، و عقاید موجب میشود تا ناظران بیرونی، هرگز به عمق عقاید و تعالیم یک فرقه پی نبرده، دستکم اطلاعات اولیه از آراء آنان بهدست نیاورند.
فرقه رجوی که از نظر اغلب کارشناسان این رشته ، در ردیف فرقه های سیاسی – مذهبی دسته بندی می شود، اصلی ترین فرقه در جامعه امروز ایران است که طی ۴ دهه گذشتته خسارت های جبران ناپذیری بویژه بر قشر تحصیل این ملت وارد ساخته است.
افشاگری های شجاعانه جداشدگان طی چندین سال گذشته کوس رسوایی رهبران فریبکار این فرقه را عالم گیر کرده است و به جرات می توان گفت جداشدگان نقشی بی بدیل در افشای ماهیت فرقه ای مجاهدین داشته و دارند.
در این مطلب به موضوع تحقیر اعضاء در جمع که یکی از شگردهای محبوب رجوی در وادار ساختن اعضا به تمکین و تبعیت از تشکیلات این فرقه است پرداخته می شود، تا هرچه بیشتر جنایات رهبران سنگدل این فرقه مخوف و راز آلوده بر ایرانیان و جهانیان آشکار شود. اینکه مطلب انتخاب شده:
تحقیر کردن اعضاء در حضور جمع که محور مرکزی فرقه مجاهدین است بعنوان یک اصل کلی و عامل بازدارنده و کنترلی تمامی اعضاء در تشکیلات مجاهدین بکار گرفته می شود. البته این تحقیر به هنگام اِعمال تنبیهات در مورد اعضای خاطی، شدید، و در صورت زندانی بودن فرد، شدیدتر و سخت تر اِعمال میگرد.
بسیاری از اعضای فرقه مجاهدین بویژه کسانی که در درون گروه بدلیل تنبهات سخت گروهی در مدارات پائین تر می ماندند، برای سالیان متمادی از یک وضعیت سردرگمی ذهنی و آسیب دیدگی روانی رنج میبردند که مهدی افتخاری یکی از نمونه های بارز و مثال زدنی در درون تشکیلات فرقه مجاهدین است و مرگ مهجورانه ی وی نیز محصول عملکرد ایدئولوژی خاص رجوی است.
در رابطه با مهدی افتخاری بحث و حدیث زیاد است ولی من میخواهم وضعیت او در تشکیلات مجاهدین و آنچه که بر سر او آمد را بطور اجمالی و اساسا حول موضوع تحقیر اعضا در فرقه مجاهدین تحلیل و بررسی کنم تا شاید تهدیداتی که توسط فرقه ها متوجه جامعه و بویژه نسل جوان ماست بیشتر و بیشتر شناخته شوند.
در رابطه با تحقیر اعضاء توسط سازمان باید گفت هرچند خیلی از اعضای سازمان بدلایل مختلف شخصی و یا ایدئولوژیکی ( از جمله قبول نکردن بند های انقلاب ایدئولوژیک رجوی بویژه در رابطه با طلاق همسر،) که خواهان جدایی بودند در جمع مورد تحقیر قرار گرفته اند، ولی آقای مهدی افتخاری با نام مستعار ناصر، از مسئولین قدیمی و پرسابقه مجاهدین ، تنها کسی بود که بیشتر از همه در معرض تحقیرهای دیوانه وار شخص رجوی قرار میگرفت. بعبارتی مهدی افتخاری تنها کسی بود که رجوی با او کینه و دشمنی خاصی داشت چرا که او تنها فردی از اعضای قدیمی سازمان بعد از کشته شدن علی زرکش بود که در مقابل انقلاب ایدئولوژیکی رجوی تا آخر ایستادگی کرد و رجوی هم در مقابل، هرگز اجازه خروج به مهدی را از قرارگاه اشرف نداد. رجوی او را به پائین ترین فرد در تشکیلات تبدیل کرد و پائین ترین کارها را به او سپرد و نهایتا هم مهدی در اوج تنهاییِ درون و بیرون خویش در همان قراگاه اشرف که به بیماری سرطان مبتلا شده بود جان سپرد. لذا شرح کمی از وضعیت وی و شیوه های تحقیر او که در تشکیلات مجاهدین بی سابقه بود شاید ما را در فهم بیشتر محتوای واقعی ایدئولوژی رجوی کمک کند.
مهدی را از نزدیک می شناختم. با او دوبار هم ستادی شده بودم . اول بار او را در سال ۱۳۶۸ و قبل از انقلاب ایدئولوژیک و در موضع مسئول ستاد اطلاعات و بعبارتی مسئول خودم میدیدیم که مدت کوتاهی را مسئولیت این ستاد را بعهده داشت و بار دوم بعد از بحث های طعمه بود که ناصر به ارتش سوم منتقل شد . البته دیگر ناصر آن ناصر قبلی و فرمانده فتح الله نبود. او مهجور و رنجور و کسی بود که سالیان سال داشت تحقیرهای مسعود و مریم رجوی را با کمری خمیده تحمل میکرد. او نماد کسی بود که داشت عملکرد ایدئولوژی رجوی را به معنای واقعی کلمه به نمایش میگذاشت.
در خلال سالهای ۷۱ – ۷۰ زمانیکه در قرارگاه بدیع بودم مهدی هم بعنوان مربی رزم انفرادی در قرارگاه بدیع تعدادی از بچه ها را آموزش میداد. او وضعیت بهم ریخته ای داشت و بخوبی می فهمیدم که او مشکلی دارد ولی هنوز بطور کامل در جریان وضعیت او نبودم. چند روز بعد از آن در همان قرارگاه بدیع رجوی یک نشست محدود در سطح مسئولین گذاشت که من هم شرکت داشتم. در این نشست مهدی سوژه رجوی شد که باز هم محور اصلی و لبه تیز حملات رجوی حول تحقیر کردن مهدی بود تا شاید او را وادار و مجاب به تبعیت از انقلاب ایدئولوژیکی خودش کند. ماها هم که در آن نشست بودیم ناخواسته بلند شده و از مهدی انتقاد میکردیم.
مهدی افتخاری با توجه به سوابق درخشان مبارزاتی و نه گفتن به رجوی تبدیل به یک سنبل مقاومت علیه شخص رجوی در تشکیلات مجاهدین شده بود، مهدی افتخاری علیرغم تحقیرهای دیوانه وار رجوی که در جمع وسیعی از اعضای فرقه و بر علیه او صورت میگرفت، در مقابل او سر تعظیم فرود نیاورد و این همه کینه و دشمنی رجوی نسبت به یک همرزم، که جانش را هم نجات داده بود شاید در تاریخ گروه های فرقه ای معاصر بی سابقه باشد.
مهدی افتخاری از زندانیان سیاسی زمان شاه و از مسئولین برجسته مجاهدین بحساب می آمد. وی طراح و فرمانده عملیات خارج کردن رجوی به همراه ابوالحسن بنی صدر از کشور در ۷ مرداد سال ۱۳۶۰ با یک هواپیمای نظامی از پایگاه یکم شکاری تهران بود به همین دلیل هم رجوی او را فرمانده فتح الله لقب داد.
بعد از عملیات فروغ جاویدان که تعداد زیادی از مردان و زنان در آن کشته شدند رجوی مجددا ازدواج های بیشماری را در سطح مسئولین راه اندازی کرد.
در تغییرات سازماندهی بعد از فروغ مهدی افتخاری که مدتی کوتاه مسئول ستاد اطلاعات شده بود ، بدستور رجوی خانم محبوبه جمشیدی (آذر) از زنان بالای تشکیلات نیز به همسری وی درآمد.
با شروع انقلاب ایدئولوژیک در سال ۱۳۶۸ و پا گرفتن طلاق های اجباری مهدی شروع به مخالفت با انقلاب رجوی کرد. همسر او محبوبه جمشیدی که مدت کوتاهی بود به همسری وی درآمده بود، در جریان این انقلاب و بدستور رجوی از مهدی طلاق گرفت که خود این فشار مضاعفی را به مهدی وارد آورد. مخالفت با بند های انقلاب در اغلب ستادها و ارتش های رجوی وجود داشت که باعث جدایی خیلی از اعضای سازمان هم گردید و خیلی ها هم علیرغم تحمل فشارهای مختلف در تشکیلات فرقه ای مجاهدین بالاخره توانستند از تشکیلات فرقه خارج شده و به خارج بروند. ولی مخالفت شخص مهدی برای رجوی به این سادگی قابل قبول نبود و رجوی از افشاگریهای مهدی بشدت ترس و واهمه داشت چرا که او میتوانست بمراتب تاثیرگذارتر از همه کسانی باشند که تا آن لحظه از تشکیلات جدا شده بودند. چرا که بقیه به نسبت مهدی سابقه کمتری در تشکیلات داشتند و میشد جدایی آنها را به خیلی از مسائل شخصی شان نسبت داد ولی در مورد مهدی اینچنین نبود و او داشت ایدئولوژی رجوی را به محاکمه میکشید. فلذا رجوی تصمیم گرفت که او را به هر ترتیبی شده در تشکیلات نگه داشته و چنان کاری با او کند که وضعیت او عبرت بقیه کسانی باشد که قصد جدایی از تشکیلات را در سر می پروراندند.
این بی مهری رجوی به مهدی تقریبا از سال ۱۳۷۰ شکل عریان تری به خود گرفت.
بعد از انقلاب ایدئولوژیک که رجوی نتوانسته بود مهدی را مجبور به طلاق اجباری همسرش کند نهایتا تصمیم گرفت که مهدی را خلع رده کرده و رفتاری حتی پائین تر از یک رزمنده تازه وارد به تشکیلات با او داشته باشد.
بعد از این قضایا او به ستاد اشرف منتقل شد. رجوی نمی توانست حضور مهدی را در ارتش ها تحمل کند او بشدت از تاثیر رفتارهای مهدی روی بقیه اعضای مجاهدین می ترسید .
در سال ۷۰ در ستاد اشرف به همه ابلاغ شد که دیگر از گفتن فرمانده فتح الله به مهدی خوداری کنند و وی را فقط برادر ناصر صدا کنند.
همچنانکه گفتم مهدی مدتی را در قرارگاه بدیع و مدتی را هم در قرارگاه اشرف و در آموزش های رزم انفرادی مثل کلاشینکف و… بعنوان مربی بکار گرفته شد . در واقع او هیچ مسئولیتی در ارتش نداشت و هر کاری هم که به او واگذار میشد صرفا از بابت این بود که او را یک طوری مشغول نگه دارند.
ارتباط همه با او قطع بود هیچکس نباید با او صحبت کرده و یا با وی رابطه ای میداشت . او ایزوله کامل بود. مهدی بعد از مدتی به ستاد تخصصی منتقل گردید. در ستاد تخصصی هم او همچنان ایزوله بود و علیرغم اینکه در میان جمع بود ولی همچنان تنها بود.
بعد از نشست های حوض در سال ۱۳۷۴ ، رجوی مشت آهنین خود را به سوی مخالفانش در درون تشکیلات نشانه رفت و این یک سرفصل جدی در تغییر ۱۸۰ درجه ای برخوردهای رجوی با مخالفینش بود و از همین سرفصل بود کسانی که بهر دلیل نمی خواستند در تشکیلات بمانند از سوی سازمان و تحت عنوان نفوذی رژیم تحویل اطلاعات عراق و زندان ابوغریب میشدند.
در جریان نشست های حوض بود که بار دیگر مسعود مهدی را سوژه خود کرد. رجوی میخواست به هر نحوی که شده مهدی را با خود همراه کند ولی او هرگز موفق به این کار نشد و مهدی در پاسخ رجوی گفت حال شما که راه خروج مرا بستید پس من هم از این به بعد بعنوان مهمان در نزد مجاهدین می مانم. با گفتن این کلمات توسط مهدی مریدان رجوی بر مهدی شوریدند و هرچه لایق خودشان بود به او گفتند ، گفتند و گفتند و مهدی تنها با سکوت جواب حرفهای آنها را میداد. شرایط بسیار سخت و طاقت فرسایی بود. این همه فشار توسط جمع وسیعی از مسئولین و سایر اعضای فرقه علیه مهدی افتخاری که ساعت ها ادامه داشت تعادل روحی و روانی او را بشدت بهم می زد و او کاری نداشت جز اینکه بازهم سکوت پیشه کند. به او انواع تهمت ها زده شد به او گفته شد که تو خائن و ضد انقلاب هستی، تو مزدور رژیم هستی ، تو پاسداری و غیرت نداری و …
مسعود برای اینکه فشار را روی مهدی باز هم بیشتر کند دست پائین ترین اعضای سازمان را هم باز میگذاشت تا هر چه از دهانشان بیرون می آمد نثار مهدی کنند تا بدین ترتیب او را بیشتر و بیشتر تحت فشار قرار داده و تحقیرش کنند تا او دیگر هیچ احترامی نزد بقیه اعضای سازمان بویژه اعضای پائین که او را به چشم یک مسئول نگاه میکردند نداشته باشد.
علیرغم این همه فشار مهدی همچنان مقاومت میکرد. بعد از این نشست ها به او قطعه زمینی در نزدیکی امداد اشرف دادند که مشعول سبزی کاری شود .
مهدی در اثر فشارهای مستمر و مداوم و تغذیه ناکافی به لحاظ جسمی هم تحلیل رفته بود . لاغر شدن مهدی، موهای سفید و لباسهایی که از شدت لاغری تن او نمی ایستادند دل هر انسانی را بدرد می آورد. بنابراین هرکس مهدی را می دید فکر میکرد ۲۰ سال پیرتر شده است. مهدی سیگاری بود و زردی سبیل های او حاکی از این بود که او بیش از اندازه سیگار میشکد و بخاطر اینکه او را بازهم بیشتر تحت فشار بگذارد مسئولین به او به اندازه نیازش سیگار نمی دادند و برخی از افراد که دلشان به حال او می سوخت مجبور میشدند مخفیانه به او سیگار برسانند.
مهدی در تشکیلات مجاهدین همچون خاری در چشم سران فرقه بود او داشت با ایدئولوژی رجوی مبارزه میکرد و دستگاه رهبری فرقه هم به خوبی میدانست که او سنبل مبارزه با رجوی شده است.
رجوی برای نشان دادن کینه خود به مهدی و تحقیر بازهم بیشتر و شکستن اراده اش، او را در هر نشستی سوژه میکرد تا شخصیت و چهره او را در بین افراد رده پایئن تشکیلات باز هم بیشتر خراب کرده و وی را آدمی ضعیف و مسئله دار و کم شخصیت نشان بدهد.
در همین رابطه در یکی از نشست های جمعی که شخص مسعود آن را اداره میکرد و تقریبا همه اعضای فرقه در آن حضور داشتند مجددا رجوی مهدی را سوژه قرار داد تا بار دیگر او را در چنین جمع بزرگی تحقیر کند. در این نشست یکی از بچه های ستاد اشرف بلند شده و به رجوی گفت که مهدی در زمان جنگ کویت که همه چیز جیره بندی بود از صنفی نان و مواد غذایی میدزدید و در زمینی که کشاورزی میکرد قایم میکرد که رجوی گفت این کار ناصر از دو حال خارج نیست یا برای فرار توشه راه جمع میکرد و یا از ترس اینکه اتفاقی بیفتد و بمبارانی بشود نان پیدا نشود، اینکار را کرده است که رجوی گفت بنظرم ناصر از ترس بمباران و مردن این کار را کرده است و بدین ترتیب صحبتهای رجوی که باعث مضحکه و خنده اعضای فرقه شده بود بیشتر و بیشتر او را تحقیر میکرد.
سلسله نشست های بحث های «طعمه» در سال ۱۳۸۰ که بعدا تحت نام نشست های «پرچم» لقب یافت فرصت دوباره ای بود که رجوی بخواهد از مخالفین خود نسق گرفته و آنها را وادار به تمکین تمام عیار از تشکیلات فرقه کند . در این میان ناصر هم جزو کسانی بود که از این انتقام گیری رجوی بی نصب نماند و باز هم بیشتر و بیشتر در جمع مورد اذیت و آزار و تحقیر قرار گرفت.
باز در این نشست ها بود که مسعود و مریم ناصر را به پای میز محاکمه کشاندند . مریم رجوی در این نشست خطاب به ناصر گفت تو ۱۰ سال است که هیچ اطلاعاتی نداری و بهتره که به ایران برگردی و مثل بقیه که فرستادیم تو را هم می فرستیم بروی ایران که ناصر گفت اگر من ایران بروم صد در صد اعدام میشوم که یکباره رجوی گفت پس میخواهی ترا به خارجه بفرستیم که طعمه رژیم بشوی ، البته تو سر طعمه می شوی.
مسعود از هر فرصتی استفاده میکرد تا احترامی که او در ببن اعضای فرقه دارد را از بین ببرد. در این نشست رجوی با فریب کاری تمام خواست از زاویه دیگری نیز مهدی تحقیر کند. رجوی گفت بعد از این قضایا به دستور من فلانی را همسر مهدی کردیم و گفتیم برو و در گوشه ای از این قرارگاه زندگی بکن ولی بعد از مدتی این خواهرمان به من نامه نوشته و از مناسبات جنسی ناصر شکایت داشت وی گفته بود که ناصرخواهان یک رابطه جنسی غیر نرمال است . رجوی با بیان این مسائل و اینکه ناصر افتخاری در طی این سالیان مخالف مریم بوده و خواهان زن هست افراد حاضر در نشست را بر علیه ناصر شوراند تا همه خواهان اعدام او شوند که چرا با انقلاب ایدئولوژیک رجوی مخالفت کرده است و بدین ترتیب جمع حاضر از پائین ترین نفرات تا بقیه با دادن انواع فحش ها و ناسزاها و فریاد زدن ها بر سر ناصر او را بیش از پیش تحقیر کردند . در این میان ناصر هم کاری نمی توانست بکند جز اینکه سرش را پائین انداخته و تنها خدایش را شاهد و گواه این همه ظلم و جفای رجوی بگیرد.
علیرغم این همه فشار روحی و روانی و تحقیر کردنهای وی رجوی باز هم نتوانست او را متقاعد و مقید به تبعیت از بندهای آنچه که آنرا انقلاب ایدئولوژیک می نامید بکند.
بعد از این فشارها مهدی بتدریج تعادل روحی و روانی خود را از دست میداد. او در سطح قرارگاه و با یک گونی که بدوش داشت آشغالها را میگشت و وسایلی را برای خودش جمعآوری میکرد. او دیگر به وضعیت ظاهری اش هم نمی رسید و اغلب لباس های تن او کثیف و بهم ریخته بود او قیافه ژولیده ای داشت. او حتی بهنگامی که تنها بود و یا راه میرفت با خودش هم حرف میزد . البته او مظهر مقاومت علیه ایدئولوژی رجوی هم بود و البته رجوی هم میخواست به مخالفین خودش بگوید هرکسی که بخواهد با انقلاب او مخالفت کند سرنوشت اش چیزی بیشتر از این نخواهد بود.
ناصر مدتی را هم همراه ما در ارتش سوم بود. او با کسی کاری نداشت . او تنهای تنها بود او در قرارگاه ما هم در زیر آفتاب سوزان به کشاورزی مشغول بود. او در حین کشاورزی با خودش حرف میزد. لباسهای کثیف و وضعیت ظاهری نامناسب او دل هر کسی را به درد می آورد ولی کسی جرات همدردی با او را نداشت. او در سالن غذاخوری هم در گوشه ای از میز می نشست و غذا می خورد او در هر لحظه و در هر حالی تنها بود.
بدین ترتیب از نظر تشکیلات ناصر کسی بود که به رهبری فرقه پشت کرده و مرتکب خیانت و گناه بزرگی شده بود و باید او این شکلی و هر روز و ساعت و تا لحظه مرگش شکنجه و تحقیر میشد و نهایتا هم او در بدترین شکل ممکن و بدلیل مبتلا به سرطان و بازهم در تنهایی در کام مرگ فرو رفت.
و حال و بقول سایت ایران دیدبان: «سرطان، به عنوان اولین عامل مرگ و میر اعضای مجاهدین خود موضوعی در خور تأمل است، آنان قبل از آن که با این بیماری دست و پنجه نرم کنند به کام آن فرستاده می شوند. فشارهای عصبی، روانی و جنسی از دلائل ابتلا به این بیماری است، این واقعیت بر رهبری مجاهدین پوشیده نیست، منتهی رجوی مرگ اعضاء را بر آزادیشان ترجیح می دهد.»
البته ناصر تنها یک نمونه از صدها نفری است که در تشکیلات فرقه ای مجاهدین به چنین سرنوشتی دچار شده است.
باشد تا با گذشت زمان جنایات رجوی و انحرافات ایدئولوژیکی او بیش از پیش بر همگان آشکارتر شود.
- منبع خبر : کتاب خداوند اشرف از ظهور تا سقوط
Wednesday, 13 November , 2024