ما هفته ای یکبار برای کار جمعی به بیرون از مقر می رفتیم. مثلا جهت کار در پارک یا مسجد و یا فروشگاه و غیره. یک روز همراه با چند نفر جهت انجام کارهایی به پارک رفتیم و در همین تردد فرار کرده و خودم را به نیروهای آمریکایی تحویل دادم.

فرار از اشرف و پناهنده شدن به نیروهای آمریکایی: باورمان شده بود که هرگز کسی از اینجا (اشرف) بیرون نخواهد رفت و تماما قطع امید کرده بودیم. روزها را با آموزش های متعدد نظامی از انواع سلاحهای سبک و سنگین گرفته تا انواع زرهی ها مثل نفربر و تانک سپری می کردیم و در کنار همه اینها  آموزش های تشکیلاتی و ایدئولوژی بود که بی وقفه ادامه داشته و ذهن و فکرمان را نشانه رفته بود. تا از ماها ابزاری برای پیشبرد اهداف ضد ایرانی و ضد میهنی رجوی ساخته شود.

سازمان آنقدر از نفرات بیگاری می کشید که افراد هیچ فرصتی برای اندیشیدن نداشتند. فقط خدا خدا می کردند چند دقیقه ای استراحت کنند. بطور مستمر یک چیزی را جا بجا می کردیم و یا خراب کرده و دوباره درست می کردیم تا اینکه روز بعد سر چه کار دیگری باشیم.

اما خارج از برنامه کاری که توام با تعهدات کاری بودند، نشست های مستمر مسعود و مریم را هم که خیلی طاقت فرسا بود در برنامه روزانه داشتیم و بعد از اتمام کار روزانه و آموزشهای نظامی باید نظرمان و دریافت های ذهنی مان از بحث هایی که در نشست ها انجام می گرفت  را هم به مسئولمان گزارش می کردیم.

در کنار همه این روزمره گی ها  یک نشست هم به عنوان نشست « عملیات جاری » در برنامه داشتیم که باید انتقادات بقیه را جواب داده و اگر موردی نسبت به بقیه افراد بود به عنوان انتقاد عنوان می کردیم و حتی به خودمان نیز انتقاد می کردیم.

هر انتقادی را باید بعنوان یک فاکت می نوشتیم که از سه محور تشکیل میشد؛  فاکت، نقطه آغاز و واقعیت.

همه این موارد را باید در نشست مطرح می کردیم که به نظر من همه اینها بجز خرد کردن  و توهین و اهانت به افراد چیز دیگری نبود و بعد از اتمام نشست که فاکت ها را می خواندیم جمع نظر می دادند و فحاشی و توهین می کردند به اصطلاح می گفتند طرف در دیگ است.

نشست دیگری هم بود که هفته ای یکبار برگزار می شد که بهش نشست « غسل هفتگی » می گفتند .

در این نشست هم در طول هفته هر چیزی که مربوط به مسائل جنسی می شد و افراد در ذهن خود تصویر سازی می کردند می نوشتیم و با مشخصات کامل می خواندیم.

این نشست ها از سازمان مسئله حل می کرد. هم یک موضوع مهمی را حل و فصل می کرد مثلا می گفتیم با دیدن خواهر یا برادر X و در داخل پارنتز اسم او را می نوشتیم چه مرد و چه زن لحظه جیم داشتم. یعنی با دیدن آن زن در ذهنم تصورات جنسی تداعی شد. که اختصارا به آن « لحظه جیم » می گفتند.

وقتی این موضوع در نشست مطرح می شد مسئولین نسبت به این موضوع حساس می شدند و وقتی طی چند هفته چندین نفر مکرر این فاکت را مطرح می کردند و اسم یک نفر را می بردند، می فهمیدند که لباس آن فرد تحریک کننده است و یا برخوردها و یا زیبایی وی، مسئله ساز است.

آن وقت آن فرد را از جمع دور می کردند یا به جایی دیگر انتقال می دادند. به این طریق موضوع حل و فصل می شد. در داخل این فرقه اولین هدف این است که بنیاد خانواده و زندگی از هم بپاشد و افراد هیچ گونه دلگرمی نداشته باشند. در داخل این فرقه بیشتر وقت افراد صرف کارهای بیهوده یا بعبارتی بیگاری می شد.

در داخل این فرقه هیچ اثری از واقعیت های بیرون برای اعضای آن وجود ندارد. هیچ اخباری برای افراد پخش نمی شود حتی برنامه های خودشان هم از طریق شبکه خودشان با سانسور برای افراد پخش می شود.

در داخل هر قرارگاه جایی بود که بهش فرهنگی می گفتند تمام برنامه ها بصورت ظبط شده از قبل به نفرات پخش می شد.

خلاصه تمام نفرات در این فرقه با تمام وجود ار تمام دنیا قطع امید کرده بودند و به هیچ عنوان کسی در ذهن خودش باورشان نمی شد که شاید روزی از آنجا نجات پیدا کنند ولی طلسم اختناق این فرقه هم شکست تا اینکه متاسفانه یا خوشبختانه دولت ائتلاف آمریکا به دلت عراق لشکر کشی کرد که در نهایت حمله آمریکا به سقوط حکومت صدام انجامید.

با توجه به اینکه مجاهدین هیچ وقت خودشان مستقل نبودند و کاملا تحت حمایت صدام بودند و صدام در مقابل یک سری مسائل سیاسی به این فرقه باج میداد ولی اینها هم نتوانستند از شکست حکومت صدام جلوگیری کنند و دولت صدام در عرض چند روز ساقط شد و پای نیروهای آمریکایی به داخل مقر این فرقه باز شد.

در نهایت بعد از سقوط صدام حسین، نیروهای آمریکایی فرقه را خلع سلاح کرده و بعد از بازدیدهای مکرر از داخل پادگان اشرف تمامی نیروهای سازمان از دیگر مقرات این گروه  در عراق به داخل این پادگان انتقال یافتند و نیروهای آمریکایی در نزدیکی پادگان اشرف مقری برای خودشان به نام  «تیف» ایجاد کردند.

نیروهایی آمریکایی در داخل پادگان اشرف تردد می کردند و در مصاحبه های مکرر که از نیروهای فرقه رجوی به عمل آمده بود ما را توجیه کردند که در صورت عدم تمایل برای ماندن در این فرقه می توانند خودشان را به نیروهای آمریکایی تحویل دهند و با توجه به اینکه کسی قادر نبود با نفر دیگری صحبت کند نمی دانستیم چکار کنیم چون می گفتند باهم محفل نگذارید و این موضوع برای سران فرقه خط سرخ بود.

بتدریج  متوجه شدیم افرادی که از جمع ما ناپدید می شوند به نزد آمریکایی ها فرار می کنند من هم تصمیم گرفتم در اولین فرصت فرار کنم.

ما هفته ای یکبار برای کار جمعی به بیرون از مقر می رفتیم. مثلا جهت کار در پارک یا مسجد و یا فروشگاه و غیره. یک روز همراه با چند نفر جهت انجام کارهایی به پارک رفتیم و در همین تردد فرار کرده و خودم را به نیروهای آمریکایی تحویل دادم.

حدودا سه سال در نزد نیروهای آمریکایی در تیف بودم و تا آن زمان خیلی از نفرات به ایران بازگشته بودند.

ولی من تحت هیچ شرایطی نمی خواستم به ایران برگردم چون با این موضوع خاطرات گذشته ام یادآوری می شد.

بعد از اینکه نیروهای آمریکایی تیف را جمع کردند و نفرات را از تیف خارج کردند، من بعد از چند روز بازداشت توسط آمریکایی ها به اربیل آمدم و بعدا به کشور ترکیه رفتم تا به یک کشوری که پناهنده پذیر باشد بروم ولی بعد از اینکه به کشور ترکیه رفتم بعدا اقدام به رفتن به یونان کردم ولی در کشور یونان نیز دستگیر شده و بعد از مدتی بازداشت دوباره به ترکیه دیپورت شدم.

در نهایت به دلیل نبود امکان مالی نتوانستم به جایی دیگر بروم به ناچار دوباره به عراق برگشتم و نیروهای « آسایش شهر دیانا » (نیروهای حفاظتی شهر)  مرا دستگیر کرده و به سفارت بغداد تحویل دادند و این بار خوشبختانه به ایران منتقل شدم ولی الان که می گویم خوشبختانه در آن زمان بشدت ناراحت بودم چون دیگر نمی خواستم پیش خانواده ام برگردم.

خلاصه وقتی به ایران بازگشتم وضعیت طور دیگری بود. گفته فرقه رجوی با وضعیتی که روبرو شدم کاملا در تضاد بود. خیلی با احترام و با برنامه خاصی به ایران برگشتم و الان با گذشت تقریبا ۱۲ سال خیلی هم خوشحالم و تشکیل خانواده داده ام و خانه و ماشین و مشغول کار هم هستم الحمدالله و شکر خدا.

در آخر نتیجه گیری می کنیم سنگ وقتی سنگ است که در جای خود باشد پس وقتی سقوط کرد دیگر سنگ نیست و از بین می رود. ما با آب و خاک این مملکت بزرگ شده ایم و باید در این مملکت زندگی کنیم هیچ جای دنیا مثل وطن نیست حتی برای من که اصلا راضی به برگشت نبودم چون دل خوشی از از خانواده ام نداشتم ولی شکر خدا از زمانی که بازگشته ام در کمال آرامش زندگی می کنم.

لینک به قسمت اول خاطرات آقای نادر مهدی پناه عضو پیشین مجاهدین

لینک به قسمت دوم خاطرات آقای نادر مهدی پناه عضو پیشین مجاهدین

  • منبع خبر : سایت راه نو