رجوی که شخصا محاکمه ما را بعهده داشت گفت؛ من حکم آزادی شما از زندان را می نویسم ولی شما باید تعهد بدهید که اگر نفوذی بودنتان اثبات بشود حکم شما اعدام است . . . در جواب گفتم اگر اینطوریه پس بگذارید به همانجائی که بودیم برگردیم . . . با پرونده باز نمی شود به کار قبلی ادامه داد و به مناسبات برگشت.

توضیح:
در نوزدهم می سال ۲۰۰۵ برابر با ۲۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۴ دیدبان حقوق بشر سازمان ملل متحد گزارشی از وضعیت حقوق بشر در درون تشیکلات مجاهدین در سال ۱۳۷۳ تحت عنوان «خروج ممنوع» ارائه داد. بر اساس این گزارش سازمان مجاهدین طی آن سال ها نارضیان سیاسی را در زندانهای داخلی محبوس نموده و بسیاری از آنها را مدتی بعد به عراقی ها تحویل داده است. دیدبان حقوق بشر مرگ دو نفر بنام های پرویز احمدی و قربانعلی ترابی بر اثر شکنجه در زندانهای رجوی را تائید کرده است.
آنچه ذیلا آورده می شود خاطرات دردناک آقای سعید باقری دربندی اهل شهرستان نقده از استان آذربایجن غربی، عضو پیشین مجاهدین از زندان های رجوی در قرارگاه اشرف در سال ۱۳۷۳ است که برای اولین بار در سه قسمت در دید مخاطبان قرار می گیرد.

لینک به قسمت اول

لینک به قسمت دوم

قسمت سوم و پایانی:
یک روز تعدادی از نفرات با یک نفر در زندان مشکل پیدا کردند و تصمیم گرفتند که آن نفر را کتک بزنند و یکی از نفرات را انتخاب کردند که برود و با ” عادل ” که رئیس زندان بود این مسئله را در میان بگذارد که عادل هم در جواب گفته بود که این مسئله هیچ ربطی به ما ندارد و هر کاری بکنید مسئولیت با خودتان است و بعد از برگشت او به داخل بند گفت که عادل چراغ سبز شان داد و روز بعد تصمیمشان را اجرا کردند و نزدیک به ده نفر ریختند و آن نفر را کتک زدند و بعد نفرات دیگر را به بهانه بریدن در زندان و خیانت به سازمان همراه با نفر کتک زدند ، حالا جرم آن نفر این بود که گفته بود سازمان پس این همه مدت که شعار میداده و دم از انقلاب و انقلابی گری می زده ولی در باطن یک چهره ضد انسانی و دیکتاتوری دارد، نفرات دیگر هم با زیر سوال بردن کارهای سازمان خط خودشان را از سازمان جدا کرده بودند.
تقریباً حدود ۱۸ یا ۱۹ فروردین ۷۴ بود که دیدیم عادل به همراه مختار و نریمان آمدند و اسامی ۱۶ نفر را خواندند و گفتند که وسایلتان را جمع کنید و جابجائی دارید. در بین آنها اسم ما نبود و من هم نگران بودم و هم اینکه احتمال می دادم که اینها را آزاد بکنند. آنها وسایلشان را آماده کرده و رفتند. بعد از ۱۵ دقیقه دوباره عادل با آن دو نفر آمدند و دیدم اسم من و اکبر به همراه یک نفر دیگر را خواندند. ما هم سریع وسایلمان را جمع کرده و به همراه آنها رفتیم. البته چشم بند به چشم داشته و دست بند هم زده بودند. ما را به یک اطاقی بردند و دیدیم لباس های شخصی ما را آورده اند و گفتند که اینها را بپوشید و خواهر سوسن با شما کار دارد. سوسن همان عذرا علوی طالقانی بود که آن موقع جانشین فرماندهی کل و ارشد شورای رهبری زنان بود. به هر حال ما لباس ها را پوشیدیم و دوباره چشم بند و دست بند زده و ما را به بیرون بردند و سوار یک وانت تویوتای چادر دار کردند که در آنجا اصطلاحاً به آن خودروها ، جیپ می گفتند. به همراه ما سه نفر که در پشت سوار بودیم یک نفر هم از نفرات خودشان سوار شده بود. چشم بند و دست بند ما را بعد از خروج از آن محل در جلوی درب اشرف باز کردند. آنجا فهمیدیم که می خواهند ما را به بیرون از اشرف ببرند.
ما از آنجا به سمت بغداد حرکت کردیم و بعد از اینکه از بغداد کمی رد شدیم به یک قرارگاهی رسیدیم که بعداً فهمیدیم قرارگاه پارسیان است. ما سه نفر را بعد از بازرسی بدنی به یک اطاقی که کانکسی بود بردند. شب را آنجا ماندیم و روز بعد لباس نظامی به ما دادند و پوشیدیم و گفتند می روید برای نشست سوسن و باز هم بازرسی بدنی با فلزیاب انجام دادند. من از روی این بازرسی ها حدس می زدم که احتمالاً رجوی خودش باشد. وقتی ما را به یک سالنی نسبتاً بزرگ بردند دیدم که آن شانزده نفر هم آنجا هستند و ما را بردند بالا و نزدیک میز مسئول نشست نشاندند. من که همه را نگاه می کردم و کمی هم گیج شده بودم که زنها و مردهای مسئول سازمان همه آنجا هستند تا اینکه وقتی به میز مسئول نشست رسیدم دیدم که رجوی خودش آنجا نشسته و پرونده ها را مطالعه می کند. من با سرم سلام دادم ولی فقط دیدم که یک نگاه چپکی به من کرد و دوباره مشغول خواندن شد. از دیدن رجوی خیلی تعجب می کردم که چطور ممکنه خودش بخواهد پرونده ها را بررسی بکند. سالن نشست به شکل یک مستطیل بزرگ چیده شده بود و ما در طرف یک ضلع بزرگ بودیم و روبروی ما شورای رهبری ، فهیمه اروانی ، سوسن ، معصومه ملک محمدی و … نشسته بودند. بالای مستطیل رجوی بود و روبروی او هم مردانی بودند که در این پروژه دستگیری ها شرکت داشتند. همچنین شکنجه گرها همه آنجا بودند . به هر حال نشست را مسعود با پرسیدن نام نفرات و مدت دستگیری و زندانشان شروع کرد. من هم مثل بقیه اسمم را گفتم و اینکه ۷۵ روز یعنی دو ماه و نیم در آنجا بودم. بعد اولین نفر من بودم که طرف حساب مسعود شدم و گفت یک نوار ویدئویی را با هم ببینیم و بعد شروع بکنیم . نوار مربوط به یک نفری بود که در تلویزیون ایران صحبت می کرد یعنی همان نفری که در تیم عملیاتی ما در زمان شروع درگیری گم شده بود و بعد سازمان در رادیوی خودش از او به عنوان کشته شده و به گفته خودشان شهید سازمان نام می برد . بعد از پایان نوار گفت او را می شناسی گفتم بله . گفت چی شد ؟ گفتم می بینید که الان در ایران هست. گفت چرا ، آنموقع متوجه نشدید، گفتم در شب تاریک و در آن شلوغی و صدای تیر اندازی نمی شد فهمید که فلان نفر کجاست. ولی بعد از برگشت به قرارگاه در نشست جمع بندی من گفتم که او زنده است. ولی همین معصومه ملک محمدی جواب داد که زبانت را گاز بگیر او شهید ماست و تو خودت را جای سازمانی به این بزرگی گذاشته ای و نظر می دهی و باید حرفت را پس بگیری و من هم دیگر از آن موقع به بعد نه حرفی زدم و نه دیگر کاری به این مسئله داشتم.
رجوی گفت؛ چرا گزارش نکردی گفتم وقتی معصومه ملک محمدی را به عنوان شورای رهبری من انتخاب کرده ای و او چنین جوابی به من می دهد دنبال دردسر نبودم که گزارش بنویسم. گفت اگر آن را گزارش می کردی حتماً به دستم می رسید و بعد رو کرد به معصومه ملک محمدی و گفت از این به بعد هر چی نیروهای پائین تر به تو چیزی گفتند حتماً باید گوش کرده و به من گزارش بکنی که معصومه ملک محمدی خیلی از این وضعیت ناراحت بوده و چهره اش سرخ شده بود.
سپس مسعود رجوی رو کرد به من گفت؛ از کجا فهمیدی؟ لابد حتماً طرح او را می دانستی؟
گفتم اگر من خبر داشتم که الان اینجا نبودم و پیش او بودم که دیگر جوابی نداد و رفت روی نفرات دیگر و پرونده هر کدام را بررسی می کرد و سوالهای خاص خودش را از آنها می پرسید. نشست بعد از ۷ ساعت تمام شد و رفتیم و روز بعد به همین صورت ادامه پیدا کرد. آخرهای نشست بود رجوی گفت من حکم آزادی شما از زندان را می نویسم ولی شما باید تعهد بدهید که اگر نفوذی بودنتان اثبات بشود حکم شما اعدام است و باید این حکم اعدام را الان امضاء بکنیم که من گفتم اگر اینطوریه پس بگذارید به همانجائی که بودیم برگردیم و تا این اثبات نشده بیرون نیائیم ولی اگر بیرون بیائیم باید این پرونده بسته شده باشد. با پرونده باز نمی شود به کار قبلی ادامه داد و برگشت به مناسبات.
رجوی گفت لازم نیست. سازمان به شما اعتماد کامل می کند و شما را به مناسبات و تشکیلات باز می گرداند. بعد از این بحث ها تعهد را امضاء کردیم. سپس مسعود به جمع حاضر در سالن گفت آیا کسی از اینها سوالی دارد بپرسد؟ دیدم معصومه ملک محمدی دست بلند کرد و گفت که من از سعید یک سوال دارم. معلوم بود از دستم عصبانی است. مسعود گفت بپرس. معصومه سوال کرد چرا سعید عضو انجمن اسلامی مدرسه بوده و آنجا چه کاری انجام می داده ؟ من تا خواستم جواب بدهم دیدم مسعود پوشه ای را به یک طرف صورتش گرفته طوریکه مثلاً شورای رهبری نبیند و با شوخی به من گفت که بگو حالا ما آمدیم و یک ژستی گرفتیم که من هم بدون اینکه جوابی به سوال بدهم همین را پشت میکروفن که جلویم بود تکرار کردم و با شنیدن این حرف کل حاضرین در سالن خندیدند و مسعود گفت حالا خواهر معصومه سوال دیگری دارید. معصومه که بور شده بود جواب داد نه دیگر سوالی ندارم. مسعود گفت حالا بعد از این مدتی که در زندان بودید به شما هدیه ای میدهم و نیز داروئی که بتوانید این مشکلات را حل بکنید و نفوذیها را زود تشخیص بدهید و خودتان هم مجاهد به اصطلاح تمام عیار بشوید. با خودم فکر می کردم که منظورش چیست حتماً می خواهند در سیستم امنیتی ما را جذب بکنند. که دیدم مسعود برای همه یک عکس مریم را می دهد و بعد نشست تمام شد. و ما هم رفتیم. روز بعد دیدم که نوارهای نشست مریم را که در فرانسه با نیروهای خارج گذاشته بود را برایمان پخش کردند. فهمیدم از داروی تجویزی مسعود این نوارها هستند که مربوط به بند « ف » می شد که با خودم گفتم باز هم یک بند دیگر و چقدر می خواهند ما را با این بندها و حرفها بازی بدهند و تماماً در طول نوار فکرم جای دیگری بود و فقط به این فکر می کردم که کی می توانم از این خانه عنکبوتی رجوی خارج بشوم.
بعد از آن به اشرف برگشتیم و به یگانهای قبلی خودمان ، همه می پرسیدند چرا رنگ صورتتان اینقدر سفید شده مگر کجا بودید و ما هم که نمی توانستیم حرفی از زندان بزنیم مجبور بودیم دروغ گفته و بگوئیم که برای ماموریت به ایران رفته بودیم. ولی بعد از این جریان دیگر اعتمادی به سازمان و رهبری و کلاً به هیچ کس در ذهنم نداشتم. سازمان هم می دانست که وضعیت ما اینطوری است می ترسید که ما فرار بکنیم بخاطر همین همیشه تحت کنترل بوده و از رفتن به ماموریت های مرزی ممنوع بودیم. بهانه هم این بود که ما اطلاعات بکلی سری داریم ولی این فقط بهانه بود . البته بعد از بیرون آمدن از زندان فهمیدیم که تعداد زیادی از زنان را هم دستگیر کرده و با آنها هم همیل ریل را رفته بودند. (زندان و شکنجه و حضور در جلسه مسعود رجوی)
پرونده نفوذی و عدم اعتماد به ما تا قبل از حمله آمریکا به عراق همیشه باز بود. ولی بعد از حمله آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین، اعضا را کادرهای مسئول صدا می کردند . از جمله خود من را که صدیقه حسینی می گفت ما دیگر نمی توانیم کادرهایی مثل شما تربیت بکنیم که جواب دادم درسته چون هر بلائی که خواستید سر ما آوردید چون صدام و ابوغریب پشتیبان شما بود ولی چون الان پشتیبان ندارید چنین حرفهائی را می زنید .
خلاصه این پروژه چک امنیتی و بازداشتهای خودسرانه و غیر مسئولانه سالها بعد چنان ضربه ای به سازمان زد که فکرش را هم نمی کرد و اکثر کسانی که در آن جریان بودند بعداً یا فرار کردند یا بعد از آمدن آمریکا از سازمان جدا شدند و سازمان هم نمی تواند منکر این همه جنایت علیه نیروهای وفادار خودش باشد که البته چندین نفر را هم کشته بودند که نام آنها در گزارش دیدبان حقوق بشر در سال ۲۰۰۵ آمده است.
پایان.

  • نویسنده : سعید باقری دربندی
  • منبع خبر : سایت راه نو