قطعه ای در وصف مناسبات فرقه رجوی
دیروز اندیشه ام را همچون کشتی در میان امواج دریا از ساحلی به ساحلی دیگر نقل مکان دادم. کشتی اندیشه ام تهی بود. بدنه کشتی را با رنگهای زرد غروب و سبزی قلب بهار و آبی دل آسمان جلا دادم و آن را همچون خواب یک پیامبر در میان بی نهایت ، یعنی آسمان و دریا به راه انداختم.
به بندر وطنم رسیدم مردم هلهله کنان به استقبال من آمدند و دف و شیپور زنان مرا به شهر بردند و کسی از من نپرسید که از آن سوی دریاها با خود چه آوردی؟ کسی ندانست که من با دستان تهی بازگشتم ولی امروزم با دیروز فرق کرده و فردا نیز فرق خواهد کرد.
دیروز درباره آنان تحقیق کردم همان بزدلانی که در برابر زندانیان خود مغرورانه خود نمائی می کردند. چهره هایی یافتم که پست ترین صفات و نشانه ها همانند روبهان حیله گر، و خبیث، مثل ماران و کثیف، همچون خوکان، که گوشتشان نیز خوردنی نبود. پس بی دلیل من با دستان تهی برگشته ام.
آیا چشم باز کرده اید تا ببینید که چگونه دیوارها بنا نهاده شده تا ستارگان وجودتان در پشت آنها خاموش و بیرنگ جلوه کند؟ از خود سوال کرده اید که چرا درون هیچ غاری شکوفه ای جوانه نزده؟
در جائی که من بودم گهواره کودکان در کنار تخت مردگان قرار داشت و حجله عروسان در نزدیکی نعشها مزین بود و سیاه منظران، لباس فرشته ها را به اسم رهبر عقیدتی و شورای رهبری به رخ می کشیدند
شیر همیشه بیدار را معنی کردم مخلوقی یافتم عجیب؛ منقار کرکس و چنگال کفتار و نیش عقرب و صدائی همانند قورباغه داشت و دم از قصه های تزیین شده با سقفهای رویائی که چند صباحی بیشتر خود را پشت نقاب زشت گونه اش پنهان کند.
جای دوری نروید. اندک مکثی در وجود خود، شما را بسیار است
شکم هایتان از شدت گرسنگی به خود می پیچد در حالی که نان آگاهی از تعداد سنگهای دره ها و دشتها بیشتر است و آن را نمی خورید.
گلویتان از شدت تشنگی می سوزد در حالی که رودهای زندگی از کنار خانه هایتان می گذرد ولی شما نمی نوشید.
در آرامی تمامی شبهایم شما را صدا می زنم تا زیبائی ماه و هیبت ستارگان را نظاره گر باشید اما با ترس از خواب بیدار می شوید و از ترس دوباره می خوابید و گوئی شعار سیمرغ تان عوض شده و یقین پیدا کرده اید که پدران و اجداد شما در اعماق آن دره ها زندگی کرده اند و همانجا مرده و رجوی ها آنها را در غارها خاکسپاری کرده اند. اصلا از روز ازل کوه قافی وجود نداشته.
آیا هیچ وقت از خود سوال کرده اید که انسان بر روی این کره خاکی دنبال معدن طلا که همان انسانیت باشد بوده و هست ولی شما خود طعمه دزدان و راهزنان دشتها گشته اید و انسانیت شما به یغما رفته؟
آیا می دانید که زندگی از شما بری شده و دیگر شما را به عنوان فرزندان خود نمی داند می گویند زندگی عزم جوانی و تلاش استوار مردانگی و حکمتی برای دوران سالخوردگیست. ولی در زیر سقف انقلاب ایدئولوژیک، گوئی شما سالخورده و ناتوان به دنیا آمده اید. انسانیت رود ستارگان است، رودی جاری و زمزمه کنان که اسرار کوهها را تا اعماق دریا می برد در حالی که شما مرداب وار بسر می برید یعنی جائی که پست ترین حشرات در اعماق آن زیست می کنند و وحشتناک ترین مارها در کنار آن خواری و شکست شما در برابر رجویها مرا به گریه وا می دارد.
حال اگر می خواهید بدانید، درمان درد شما چیست؟ اشکهای مادرانی است که همچون بلور صاف و زلال سرازیر می شوند تا شما را از هر آنچه که آلودگی رجویست پاک و شستشو دهند پس باور کنید با این اشکها آنها می خواهند دلهای پوسیده شما کمی خیس بخورد. زنگار فرقه زدوده شود. تا به خود آیید و خود رها سازید.
باور کنید در هیچ گورستانی صدای طبل و شیپور شنیده نمی شود و رقصی انجام نمی گیرد مگر در خانه دامادی.
- نویسنده : قادر رحمانی عضو پیشین مجاهدین
- منبع خبر : سایت راه نو
Wednesday, 4 December , 2024