اگرچه شهروندان آلبانیایی ساکن تیرانا و دورس (با فاصله به ترتیب ۳۰ کیلومتری و ۱۵ کیلومتری از کانون زمینلرزه) شانسی برای نجات از فاجعه داشتند، اما اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران هیچ شانس نجاتی نداشتند. ساکنان ساختمانهای بیدروپیکر کمپ اشرف-۳ در فاصله پنج کیلومتری از کانون زلزله اصلی و همچنین در فاصله کمتر از یک کیلومتری کانون یکی از پسلرزههای ۵/۳ ریشتری آن، وحشت واقعی را در زمینلرزه اخیر حس کردند. و همه اینها تقریباً در سکوت خبری اتفاق افتاد.
توضیح:
روز سهشنبه، ۵ آذر ۹۸، زلزلهای به بزرگی ۶/۴ ریشتر کشور آلبانی را لرزاند. این زمینلرزه در ساعات اولیه بامداد (۳:۵۴ صبح به وقت محلی) رخ داد و علاوه بر گرفتن جان چندده نفر، به خاطر ساعت وقوع، موجب غافلگیری و وحشت مردم شد. برخی آمارها از کشته شدن بیش از ۵۰ نفر و زخمی شدن دستکم ۲۰۰۰ نفر خبر میدهند. این زمینلرزه که طی بیش از ۴۰ سال اخیر در آلبانی بیسابقه بود، به حدی شدت داشت که در شهرهایی مانند «تارانتو»ی ایتالیا یا «بلگراد» پایتخت صربستان، حدود ۳۷۰ کیلومتر آنطرفتر نیز احساس شد. این زلزله مرگبارترین زلزله تاریخ آلبانی و تا کنون مرگبارترین زلزله جهان در سال ۲۰۱۹ است.
زلزله آلبانی از یک نظر برای مردم ایران به طور خاص مهم است. کانون این زمینلرزه در فاصله پنج کیلومتری از کمپ موسوم به «اشرف-۳» در نزدیکی «تیرانا» پایتخت آلبانی واقع شده بود. به علاوه، کانون یکی از پسلرزههای زمینلرزه هم که ۵/۳ ریشتر قدرت داشت، تنها یک کیلومتر آنطرفتر از کمپ مجاهدین بود.
پایگاه خبری «بالکانزپست» طی گزارشی با این عنوان به موضوع تأثیر زمینلرزه بر کمپ مجاهدین خلق در آلبانی پرداخته است: «زمینلرزهای ویرانگر، پایگاه مجاهدین خلق در آلبانی را نابود کرد و احتمالاً دهها نفر را کشت؛ بازماندگان ایران را مقصر میدانند». در ادامه ترجمه گزارش این پایگاه خبری محلی از زلزله رخداده و خسارات وارده به مجاهدین آورده می شود.
زلزلهای که مجاهدین را خانهخراب کرد
اوایل صبح سهشنبه ۲۶ نوامبر، ساعت ۳:۵۴ به وقت محلی، زمین لرزهای به بزرگی ۶/۴ ریشتر شمال غربی آلبانی را لرزاند؛ کانون این زلزله شمال غربی شهر تیرانا، پایتخت آلبانی، بود. حداکثر شدت ثبتشده برای این زلزله در مقیاس «مرکالی» ( (VIIIشدیدبود. این زمینلرزه در همه مناطق آلبانی و در مکانهایی به مراتب دورتر، مانند تارانتوی ایتالیا و بلگراد پایتخت صربستان، در حدود ۳۷۰ کیلومتری شمال شرقی کانون زلزله، احساس شد. این زلزله بزرگترین زلزله آلبانی طی ۴۰ سال اخیر بود و تا کنون صدها پسلرزه داشته که چهار عدد از آنها خودشان بیش از ۵ ریشتر قدرت داشتهاند.
پس از این زلزله مرگبار، دولت آلبانی چهارشنبه را روز عزای عمومی و در مناطق «دورس» [یا «دراج»] و تیرانا وضعیت اضطراری اعلام کرد. زمینلرزه چندین ساختمان را در شهر بندری دورس و روستاهای اطراف آن با خاک یکسان کرد و دهها نفر را در میان خرابهها به دام انداخت. خسارات مادی و تلفات جانی در شهر تیرانا نیز گزارش شد. کشورهای همسایه و اعضای اتحادیه اروپا در واکنش به این زمینلرزه با ارسال تیمهای نجات اضطراری و کمکهای مالی به کمک آلبانی آمدند.
اگرچه شهروندان آلبانیایی ساکن تیرانا و دورس (با فاصله به ترتیب ۳۰ کیلومتری و ۱۵ کیلومتری از کانون زمینلرزه) شانسی برای نجات از فاجعه داشتند، اما اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران هیچ شانس نجاتی نداشتند. ساکنان ساختمانهای بیدروپیکر کمپ اشرف-۳ در فاصله پنج کیلومتری از کانون زلزله اصلی و همچنین در فاصله کمتر از یک کیلومتری کانون یکی از پسلرزههای ۵/۳ ریشتری آن، وحشت واقعی را در زمینلرزه اخیر حس کردند. و همه اینها تقریباً در سکوت خبری اتفاق افتاد.
ستون آمبولانسها و قربانیان VIP
همراه با یکی از همکارانم در تلاش برای کشف اطلاعات جدید و ثبت تجربیات غمانگیز شخصی بازماندگان، مقابل ورودی بیمارستان تیرانا ایستاده بودیم که در کمال حیرت دیدیم ستونی از آمبولانسها پشت سرِ یک ماشین پلیس، آژیرزنان و با فریاد «راه را باز کنید!»، سر رسیدند. نمیدانستیم چه کسانی آنقدر اهمیت دارند که شهروندان عادی، از جمله زنان مجروح و کودکان در حال گریه، باید راه را برای آمبولانسهای حامل آنها باز کنند. ستون آمبولانسها را دنبال کردیم تا اینکه بالأخره متوقف شدند. از یکی از افسران پلیس درباره قربانیان VIP سؤال کردیم، اما گفت: «دوربینتان را خاموش کنید؛ بروید عقب.» پاسخی به سؤالات ما نداد و تلاش کرد دورمان کند.
در فاصلهای نه چندان دور ایستادیم و دیدیم که چگونه مأموران امداد به سرعت زخمیها را با برانکارد داخل بیمارستان میبرند. دستکم ۲۰ نفر را از آمبولانسها بیرون آوردند. بعضی از آنها زیر پارچههای پر از خون پوشانده شده بودند؛ و احتمالاً نیمهجان بودند. برخی دیگر هم به زبانی که من متوجه نمیشدم از درد ناله میکردند. با خودم فکر کردم از آنجایی که خارجی هستند، با آنها رفتار ویژهای دارند. اما هنوز هم نمیدانستیم اینها که هستند. پیش خودم گفتم، تعداد اینها آنقدر زیاد است که معلوم میشود کارمند یک سفارتخانه نیستند، و از طرف دیگر آنقدر با آنها ویژه رفتار میکنند که معلوم است گردشگر هم نیستند.
با توجه به اقدامات سختگیرانه نیروهای پلیس و تلاش آشکار آنها برای پنهانکاری، تصمیم گرفتیم روش خود را عوض کنیم. به جای آنکه کارت خبرنگاری نشان بدهیم و درباره جزئیات حساس سؤال کنیم، افسران پلیس را دور زدیم و پیش یکی از امدادگران جوان رفتیم. با اعتماد بهنفس کامل از او پرسیدم: «ما را به عنوان مترجم اینجا فرستادهاند؛ کجا باید برویم؟» جواب داد: «زبان ایرانی بلدید؟» «بله، البته که «فارسی» بلدم؛ یا همان «ایرانی» که شما به اشتباه گفتید.» تفاوتهای این دو را برای او توضیح دادم و دوباره سؤالم در مورد جایی که باید برویم را تکرار کردم. گفت: «طبقه دوم»، بعد با اشاره هم به ما نشان داد که کجا باید برویم، و خودش سریع رفت.
از فاجعه انسانی تا فرصت طلایی
من بلافاصله فهمیدم جریان از چه قرار است. کمتر کسی در آلبانی هست که نداند کمپی در نزدیکی تیرانا وجود دارد که ۴۰۰۰ عضو از یک گروه {تروریست} ایرانی در آن زندگی میکنند؛ گروهی که سال ۲۰۱۶ به درخواست دولت آمریکا از عراق آواره شدند. ما خبرنگارها کمی بیشتر هم در اینباره میدانیم. این کمپ به شدت تحت حفاظت است و ساکنان آن کاملاً کنترل میشوند و هیچگونه تماسی با جهان خارج ندارند. تا کنون چندین نفر از این پایگاه فرار کرده و داستانهای تکاندهندهای را درباره آن تعریف کردهاند؛ آن دسته از خبرنگاران آلبانیایی هم که درباره این فراریها گزارش تهیه کردهاند، به طرز فوقالعادهای تحت فشار و آزار قرار گرفتهاند. به این ترتیب، وضعیت فاجعهباری که شاهد آن بودیم تبدیل به یک فرصت طلایی شد؛ فرصتی بینظیر برای فهمیدن آنچه که درون این کمپ اتفاق افتاده و آنچه که تا پیش از زلزله در این مکان رخ میداده است.
همان روش قبلی را تکرار کردم و با معرفی خودم به عنوان یک مترجم، وارد ساختمان بیمارستان شدم. خوشبختانه با توجه به شلوغی و آشفتگی داخل بیمارستان، هیچکدام از کارکنان از من سؤال دیگری نپرسید، مدرکی درخواست نکرد و فارسی بلد نبود [که مثلاً بخواهد من را آزمایش کند]. من هم فارسی بلد نبودم، بنابراین امیدوار بودم در میان قربانیان، یک نفر را پیدا کنم که هم سالم و خوشخُلق باشد و هم زبان انگلیسی بداند. یک نفر را هم پیدا کردم؛ «تیمور»، مرد لاغر و سبیلویی که به نظر میرسید کمتر از ۶۰ سال دارد و انگلیسی را بد و آهسته، اما صادقانه صحبت میکرد.
تیمور تجربهاش از زمینلرزه را اینگونه بیان میکند:
در خوابگاه با بسیاری از افراد دیگر خواب بودم که شروع به لرزیدن کردم. ابتدا تخت شروع به لرزیدن کرد و دیدم بسیاری از همخوابگاهیهایم بیدار شدهاند. سپس پنجرهها و سقف شروع به فروریختن کردند. همقطارها در خوابگاه ما و خوابگاههای اطراف شروع به جیغ زدن کردند. بعضیها فریاد میزدند به ما حمله شده است. نهایتاً کل ساختمان شروع به از هم پاشیدن کرد و یکی از تیرهای ساختمان روی پای من افتاد. دیگر نمیتوانستم پاهایم را حس کنم. در تاریک و روشن [ساعتهای بامداد] تکههای بزرگی از ساختمان را میدیدم که دارند پایین میآیند. بعضی از همقطارها زیر آوار خرد شدند و در دم جان دادند. همه اینها در کمتر از یک دقیقه اتفاق افتاد. چیزی نگذشت که گرد و غبار آنقدر زیاد شد که دیگر نمیتوانستم چیزی ببینم. فقط فریاد زدم و درخواست کمک کردم.
وقتی از تیمور درباره تعداد احتمالی کشتهها و میزان خسارتهای وارده به کمپ میپرسم، میگوید:
من را زمان طلوع آفتاب از زیر آوار بیرون کشیدند. سپس ما را در جاده بهصف کردند و منتظر رسیدن خودروهای امداد ماندیم. شنیدهام بعضیها را به دورس منتقل کردهاند و بقیه را به تیرانا. افرادی را دیدم که به شدت زخمی شده بودند و بعضیها را هم دیدم که مرده بودند؛ شاید بتوانم بگویم چندده نفر. دقیقاً نمیدانم. همان موقع که زیر آوار بودم، بقیه همخوابگاهیهایم را صدا کرد، اما از ۲۰ نفر فقط ۳ نفر جواب دادند. اما یک چیز را خوب میدانم: خوابگاههایمان خراب شدهاند؛ بعضیهایشان با خاک یکی شدهاند و بعضی دیگر هم به شدت آسیب دیدهاند. بیشتر کارکنان پایگاه خواب بودند؛ بقیه هم در سالن پشت رایانه بودند و شیفت هشتساعته شبانهشان را در فضای مجازی سپری میکردند. آنجا هم تلفات داشتهاند. سقف آنجا سقوط کرد و آن همه زحمات ما را به باد داد. خیلی بیانصافی است!
حتماً کار ایران است!
حیرتانگیز آن است که تیمور وقتی در مورد کشتهها و زخمیها صحبت میکرد با آرامش خاصی حرف میزد، اما وقتی درباره سالن رایانه توضیح میداد مثل یک بچه زار میزد. به نظر میرسید از تلفات زیرساختی بیشتر از تلفات انسانی ناراحت شده است. از او پرسیدم چرا سالن رایانه برایش اینقدر مهم است؟ جواب داد:
ما سه سال پیش وارد آلبانی شدیم و از آن زمان تا الآن داشتیم خودمان را برای یک زندگی جدید آماده میکردیم. به ما گفته بودند که متحدان سعودی و اسرائیلیمان، هزینه زیادی برای زیرساختهای این پایگاه جدید کردهاند؛ و گفته بودند اینجا در امنیت خواهیم بود. گفتند حمایت کامل دولت آمریکا و تمامی همپیمانان آن پشت ماست. آقای بولتون حتی به ما قول داده بود که به زودی در تهران جشن خواهیم گرفت. یک سال پیش تجهیزات جدید رایانهای به ما دادند و چند ماهی میشد که به سختی تلاش میکردیم تا حقوق بشر و دموکراسی را [در داخل ایران] بهبود بدهیم. همین ده روز پیش، مردم ایران را دیدیم که به خیابانها آمدند و ساختمانها را در تهران آتش زدند. فکر میکردیم رؤیاهایمان به حقیقت پیوستهاند. اما امروز نه انقلابی در کار است، نه سالنی، نه رایانهای. همه چیز را از دست دادیم!
حرفهایی که با هم میزدیم موجب شد تا یکی از همکاران تیمور روی تخت کناری با فریاد چیزی بگوید شبیه به: «مرگ بر فلان». از تیمور خواستم برایم ترجمه کند؛ او هم گفت که دارد به ایران فحش میدهد. وقتی دلیل را پرسیدم، گفت: «این حادثه، بدون هیچ شکی، به ایران ربط دارد. همه ما این را میدانیم.» حیرتزده از او سؤال کردم آیا منظورش این است که ایران زمینلرزه آلبانی را ایجاد کرده است؛ گفت:
بله، صددرصد! چهطور ممکن است یک زلزله دقیقاً کمپ ما را بلرزاند؟ به ما گفتهاند که کانون زمینلرزه به پایگاه ما بسیار بسیار نزدیک بوده و چنین زلزلهای چندین دهه است که در آلبانی رخ نداده است! مگر میشود زلزله به طور اتفاقی دقیقاً در ساعات ابتدایی صبح رخ بدهد که همه همقطاران من داخل خوابگاههایشان هستند؟ واضح است که کسی قصد داشته تلفات ما را به حداکثر برساند! چهطور میشود که این زلزله درست پنج روز بعد از سرکوب انقلاب ما در داخل ایران اتفاق بیفتد؟ این حادثه یک انتقام محض است! مطمئنم که اثر انگشت ایرانیها روی این حادثه وجود دارد. پلیس آلبانی همین یک ماه پیش گفته بود مأموران ایرانی را شناسایی کرده که قصد عملیات علیه ما را داشتهاند. شاید همین افراد بمبهای قوی را زیر زمین کار گذاشتهاند. شاید هم با استفاده از فرکانسهای قوی از طریق ماهواره عوامل زمینلرزه را تحریک کردهاند؛ جایی خواندهام که انجام این کار ممکن است. ایران نباید به چنین فناوریهای پیشرفتهای دست پیدا کند. امیدوارم برادرمان، ترامپ، تحریمها را علیه شبکههای تحقیقاتی ایران تشدید کند یا به اقدام نظامی علیه ایران دست بزند.
درست همان وقتی که داستان تیمور داشت جالبتر میشد، مکالمه ما توسط نگهبانی قطع شد که محکم روی درِ اتاق کوبید و فریاد زد: «چه کسی به شما اجازه مصاحبه با قربانیان را داده؟ اگر مجوز مصاحبه ندارید، بروید بیرون.» و تهدید کرد که تجهیزات ما را توقیف خواهد کرد. نهایتاً هم هشدار داد: «اگر بدون مجوز چیزی در رسانهها منتشر کنید، از شما شکایت میکنیم و از کارتان پشیمان خواهید شد.»
Sunday, 10 November , 2024