موسی پس از اینکه از اطاق شیرزاد (فرمانده قلعه الموت) مرخص گردید گذرش از جائی افتاد که دروازه قلعه در آن مکان قرار داشت دروازه قلعه گشوده بود و موسی نظری به خارج افکند که بداند آیا می تواند از آنجا خارج شود یا نه ؟ آن دروازه نگهبان نداشت . موسی دریافت که دروازه قلعه احتیاج به نگهبان ندارد برای اینکه از هیچ طرف نمی توان از کوه صعود کرد و خود را به قلعه رسانید و هیچکس نمی تواند بعد از خروج از قلعه از کوه پائین رود مگر اینکه خود را پرت کند که در این صورت لاشه اش به زمین خواهد رسید.

توضیحات: کتاب « حسن صباح خداوند الموت » داستان زندگی، منش و عقاید حسن صباح را تشریح کرده است این کتاب توسط پل آمیر تالیف و توسط آقای ذبیح الله منصوری ترجمه و  چاپ سوم این کتاب در سال ۱۳۸۴ منتشر شده است. آنچه که ذیلا آورده می شود گفتگوی تاریخی موسی نیشابوری با فرمانده قلعه « الموت » شیرزاد قهستانی در یک هزار سال پیش است که می خواهد فدایی مطلق شود. ولی به محض ورود به قلعه متوجه می شود که باید مقطوع النسل شود که قبول آن برایش بسیار سخت می نماید و همین موضوع بحث وی با فرمانده قلعه می شود. (تلخیص شده مطالب صفحه ۳۳ الی ۵۶)

آنچه که در این قلعه اتفاق می افتاد شباهت زیادی با کارهایی که رجوی در تشکیلات مجاهدین با اعضای سازمان کرد دارد که اکنون قسمت دوم این گفتگو در معرض دید مخاطبان قرار می گیرد. تا بیشتر با نهضت حسن صباح آشنا شویم.

قسمت دوم: دیدار موسی نیشابوری با شیرزاد قهستانی فرمانده قلعه الموت

. . . موسی نماز خواند و آنگاه مردی معمر که شب قبل یکی از دو راهنمای او بود وارد اطاقش شد و به او گفت شیرزاد میخواهد تو را ببیند و بعد از اینکه تو را مرخص کرد لقمه الصباح خواهی خورد. موسی نیشابوری به راهنمایی آن مرد به راه افتاد تا اینکه وارد اطاق فرمانده قلعه شد. در آنجا چشم جوان به مردی افتاد که چهره ای تیره داشت و دانست که تیرگی و سوختگی چهره آن مرد از آفتاب و باد می باشد اما از لحاظ قیافه زیبا است. چون شیرزاد قهستانی در آن موقع هنوز بر سجاده نماز نشسته بود موسی نتوانست بفهمد که آیا بلند قامت است یا کوتاه قد ولی مشاهده کرد که ریش او سفید و سیاه ولی خیلی کم پشت است و مثل راهنمایان شب گذشته ، کلاهی کوچک و مدور، از نمد برسر دارد. شیرزاد با لهجه اهالی قهستان گفت  من نامه شرف الدین طوسی را خواندم و در آن نامه نوشته بود که تو میل داری که در این قلعه تحت تعلیم قرار بگیری تا اینکه فدائی مطلق شوی موسی نیشابوری گفت  بلی ای زبردست. شیرزاد گفت ای جوان فدائی مطلق شدن دشوار است موسی جواب داد هیچ دشواری نیست که همت مرد بر آن غلبه نکند. شیرزاد گفت ولی هر کس همت مرد را یک نوع تعبیر میکند. موسی نیشابوری که جوان و هنوز یک محصل بود مانند محصلین جوان که از درس خود شاهد می آوردند گفت در مدرسه نظامیه استاد به ما گفت که وقتی روح تقویت گردد همت مرد بزرگ میشود. شیرزاد پرسید آیا استاد به تو نگفت که روح را چگونه باید تقویت کرد ؟ موسی جواب داد چرا و استاد به ما آموخت که روح را باید از راه ریاضت تقویت کرد.

شیرزاد گفت رحمت بر استاد تو زیرا آنچه گفت حقیقت است ، بعد پرسید که تو ریاضت را چه میدانی موسی گفت ریاضت عبارت است از تحمل درد بدون جزع کردن. از قبیل اینکه وقتی آهن تفته روی بدن انسان میگذارند انسان فریاد نزند یا زمانی که خنجری بر او می زنند دم برنیاورد. شیرزاد قهستانی گفت نه ای موسی ، ریاضت این نیست موسی پرسید ای زبردست پس ریاضت چیست ؟ داعی بزرگ و فرمانده قلعه طبس گفت ریاضت عبارت از این است که تو بر هوی و هوس خود غلبه  نمائی موسی اظهار کرد ای زبردست غلبه بر هوی و هوس مشکل نیست . شیرزاد قهستانی گفت دشوارترین کارها در زندگی مرد، غلبه بر هوی و هوس است و مردی که بتواند بر هوی و هوس خود غلبه کند میتواند به مرتبه فرمانروائی جهان برسد. هستند کسانی که میتوانند آهن تفته را روی بدن بگذارند بدون اینکه فریاد بزنند ، یا اینکه اگر با خنجر ضربتی بر آنها بزنند صدایشان در نمی آید؛ ولی همین اشخاص ممکن است نتوانند در قبال هوسهای خود مقاومت نمایند و همینکه روز آزمایش میرسد طوری مقابل هوی و هوس خود مقهور می شوند که نتیجه یک عمر ریاضت را از دست میدهند و تو که در مدرسه نظامیه تحصیل کردی لابد سرگذشت آن زاهد را میدانی که یک عمر عبادت کرد و همین که چشم او به یک زن زیبا افتاد مقهور هوای نفس شد و نتیجه یک عمر زهد او بر باد رفت. موسی جواب داد بلی ای زبردست  من سرگذشت آن زاهد را شنیده ام ولی من مثل او نخواهم شد و خود را بدست هوی و هوس نخواهم سپرد. شیرزاد قهستانی گفت همه این را میگویند ولی هنگامی که روز امتحان فرا میرسد از عهده بر نمی آیند. جوان نیشابوری اظهار نمود این زبردست تو میتوانی مرا بیازمائی تا بر تو محقق شود که من میتوانم مقابل هوای و هوس خود مقاومت کنم. شیرزاد گفت من آزمودن تو را ضروری نمی دانم چون بقین دارم که تو نخواهی توانست مقابل هوی و هوس خود مقاومت نمائی زیرا جوان هستی آنهم یک جوان که در مدرسه نظامیه تحصیل کرده و دانشمند شده است. موسی نیشابوری با تعجب پرسید ای زبردست اگر یک جوان در مدرسه نظامیه تحصیل کند و دانشمند شود آیا نمی تواند مقابل هوی و هوس خود پایداری کند ؟  من تصورمیکردم هرقدر دانش انسان زیادتر بشود بیشتر خواهد توانست که مقابل هوی و هوس خود پایداری نماید. داعی بزرگ گفت نفس اماره که محرک غریزه تناسلی است در مردان دانشمند قوی تر از مردانی است که اهل علم نیستند و چون تو جوانی دانشمند هستی در تو غریزه تناسلی نیرومند تر از مردانی است که اهل علم نیستند و چون تو جوانی دانشمند هستی در تو غریزه تناسلی نیرومند تر از عوام الناس است موسی نیشابوری سر به زیر انداخت و بعد از لحظه ای سکوت سر برداشت و گفت ای زبردست آیا منظور تو از هوی و هوس غریزه تناسلی است ؟ شیرزاد گفت بلی. جوان نیشابوری گفت آیا تو فکر میکنی که من نخواهم توانست بر این غریزه تناسلی خود غلبه کنم فرمادنه قلعه طبس گفت من فکر نمی کنم بلکه بقین دارم که تو نخواهی توانست بر این غریزه غلبه نمائی و روزی خواهد آمد که مقهور نفس اماره میشوی. موسی نیشابوری اظهار کرد من تصور میکردم که استفاده از غریزه تناسلی مشروع است و هر مرد میتواند عیال اختیار کند. فرمانده قلعه گفت ولی نه آن مرد که میخواهد فدائی مطلق شود.

موسی نیشابوری اظهار نمود ای زبردست حتی خداوند ما علی ذکره السلام (حسن صباح) زن دارد و اگر استفاده از غریزه تناسلی نامشروع بود خداوند ما که من وی را در الموت دیده ام و با او صحبت کردم زن نمی گرفت. شیرزاد گفت خداوند ما علی ذکره السلام زن دارد و تمام فرقه باطنیه زن دارند ولی تو که میخواهی فدائی مطلق شوی نباید زن بگیری، چون اگر زن بگیری دارای فرزند خواهی شد و دیگر نخواهی توانست وظایفی را که به تو محول میشود از جان و دل به انجام برسانی و به همین جهت است که روحانیون مسیحی زن نمی گیرند زیرا عقیده آنها این است که اگر زن بگیرند  نمی توانند وظائف روحانیت خود را بخوبی به انجام برسانند. موسی نیشابوری گفت ای زبردست من هم زن نخواهم گرفت گواینکه فایده این پرهیز بخوبی بر من آشکار نشده است زیرا می بینم که دیگران که در فرقه ما برجسته تر از من هستند زن میگیرند . شیرزاد قهستانی اظهار کرد ای جوان آیا احتجاج میکنی ؟ موسی گفت ای زبردست مرا ببخشا و من قصد احتجاج نداشتم بلکه میخواستم چیزی بفهمم. فرمانده قلعه گفت آنها که میخواهند چیزی بفهمند نباید به این قلعه بیایند و خود را آماده کنند که فدائی مطلق شوند. جای فهمیدن همان مکان بود که تو در آن تحصیل میکردی و در مدرسه نظامیه، روز و شب، جهت فهمیدن بحث میشود. اما اینجا مکان اطاعت کردن است و هرچه به تو می گویند باید بپذیری و به کار بندی. موسی نیشابوری گفت این زبردست هرچه میگوئی می پذیرم و به کار می بندم. شیرزاد اظهار کرد امروز، من بیش از این با تو صحبت نمی کنم و به اطاق خود برگرد و امروز را صرف شناسائی قلعه ما بکن و از رفتار کسانی که در این قلعه هستند به خود حیرت منما و من فردا باز با تو صحبت خواهم کرد.

موسی پس از اینکه از اطاق شیرزاد (فرمانده قلعه الموت) مرخص گردید گذرش از جائی افتاد که دروازه قلعه در آن مکان قرار داشت دروازه قلعه گشوده بود و موسی نظری به خارج افکند که بداند آیا می تواند از آنجا خارج شود یا نه ؟ آن دروازه نگهبان نداشت . موسی دریافت که دروازه قلعه احتیاج به نگهبان ندارد برای اینکه از هیچ طرف نمی توان از کوه صعود کرد و خود را به قلعه رسانید و هیچکس نمی تواند بعد از خروج از قلعه از کوه پائین رود مگر  اینکه خود را پرت کند که در این صورت لاشه اش به زمین خواهد رسید .

روز بعد وقتی موسی از خواب برخاست تا اینکه نماز بخواند مشاهده کرد که درقلعه هیجانی  حکمفرما میباشد. از ساعتی که موسی قدم به آن قلعه گذاشت غیر از بانگ اذان صدائی بلند نشد. ولی در آن بامداد عده ای با صدای بلند صحبت میکردند و صدای کعب نیزه که بر زمین میخورد به گوش می رسید. موسی مشاهده کرد که سکنه قلعه بعد از خواندن نماز از آنجا بیرون رفتند و او هم بیرون رفت و مشاهده نمود تمام کسانی که از قلعه بیرون رفتند مشغول ورزش شدند و بعد از ورزش مبادرت به تمرین جنگی کردند.

موسی نیشابوری که جوان بود مانند اکثر جوانان آن دوره به ورزش علاقه داشت و میخواست که مانند دیگران ورزش نماید ولی می دانست تا وقتی که او را بطور رسمی نپذیرفته اند نمی باید در ورزش و تمرین جنگی شرکت کند.

در حالی که موسی مشغول تماشای ورزشکاران بود مردی به او نزدیک شد و گفت داعی بزرگ تو را احضار کرده است موسی به اتفاق آن مرد به درون قلعه مراجعت کرد و آن شخص گفت : دیروز چون تو در اطاقت نبودی برای تو لقمه الصباح نیاوردند و دانستند که به خارج قلعه رفته ای ولی امروز بعد از اینکه از اطاق داعی بزرگ خارج شدی به اطاق خود برو تا اینکه برای تو لقمه الصباح بیاورند . . .

ادامه دارد.

لینک به قسمت اول: اعزام موسی نیشابوری به قلعه الموت

  • نویسنده : سعید پارسا
  • منبع خبر : سایت راه نو