توضیحات: آنچه که ذیلا آورده می شود گفتگوی تاریخی موسی نیشابوری با فرمانده قلعه « الموت » شیرزاد قهستانی در یک هزار سال پیش است که می خواهد فدایی مطلق شود. ولی به محض ورود به قلعه متوجه می شود که باید مقطوع النسل شود که قبول آن برایش بسیار سخت می نماید و همین موضوع بحث وی با فرمانده قلعه می شود. این متن تلخیص شده مطالب صفحه ۳۳ الی ۵۶ کتاب « حسن صباح خداوند الموت » است. چاپ سوم این کتاب در سال ۱۳۸۴ منتشر شده است.
آنچه که در این قلعه اتفاق می افتاد شباهت زیادی با کارهایی که رجوی در تشکیلات مجاهدین با اعضای سازمان کرد دارد. اکنون قسمت چهارم این گفتگو در معرض دید مخاطبان قرار می گیرد. تا بیشتر با نهضت حسن صباح آشنا شویم.

قسمت چهارم: امتناع موسی نیشابوری از مقطوع النسل شدن – موسی نیشابوری که در روز دوم در قلعه طبس چشم از خواب گشود فرمانده قلعه باو فهماند که باید مقطوع النسل گردد و تا آن موقع موسی نیشابوری متوجه نشده بود که چرا ریش جوانهای قلعه طبس کم است. موسی نیشابوری گفت ای خداوند اگر کسی باین قلعه بیاید تا اینکه فدائی مطلق شود و بعد از وقوف بر این که می باید مقطوع النسل گردد از تصمیم خود صرفنظر نماید با او چه میکنند ؟
شیرزاد نظری بجوان انداخت و گفت آیا تو از تصمیم خود منصرف شده ای و نمیخواهی فدائی مطلق بشوی ؟ ( و بقول رجوی نمی خواهی انقلاب کنی و طلاق بدهی) جوان نیشابوری اظهار کرد منصرف نشده ام ولی تردید پیدا کرده ام . شیرزاد اظهار کرد : تردید مقدمه انصراف است. موسی پرسید که اگر من از تصمیم خود منصرف شوم و نخواهم وارد جرگه فدائیان مطلق گردم با من چه خواهید کرد ؟ فرمانده قلعه طبس گفت تو را خواهیم کشت.
موسی پرسید اگر من نخواهم از قلعه خارج شوم چطور، آیا باز هم مرا خواهید کشت ؟ فرمانده قلعه جواب مثبت داد و گفت ما از این جهت تو را بقتل میرسانیم که بعد از خروج از این قلعه نگوئی که فدائیان مطلق بعد از ورود به اینجا مقطوع النسل میگردند. موسی پرسید اگر من از این قلعه خارج نشوم چطور ؟ آیا باز هم مرا خواهید کشت ؟ شیرزاد جواب داد تو اگر زنده بمانی ولو از این قلعه خارج نشوی برای ما خطرناک خواهی بود، زیرا اولین فدائی مطلق هستی که حاضر نشدی مقطوع النسل شوی و تو برای فدائیان مطلق که در آینده وارد این قلعه میشوند سرمشقی بد خواهی بود و مصلحت در این است که بقتل برسی، موسی اظهار کرد ای خداوند از قتل من صرفنظر کن و مثل دیگران که در این قلعه هستند و فدائی مطلق نمی باشند خدمتی را بمن محول نما تا بانجام برسانم. شیرزاد گفت تو اولین فدائی مطلق هستی که حاضر نشدی مقطوع النسل گردی و من نمی توانم مردی چون تو را در این قلعه نگاه دارم و تصور نکن که چون تو از دستور من پیروی نمی نمائی من نسبت بتو خشمگین هستم ، چون مصالح اهل باطن است . موسی گفت ای زبردست تصور نمی کنم که زنده ماندن من لطمه ای بمصالح اهل باطن بزند. شیرزاد سکوت کرد و بعد بفکر فرو رفت و آنگاه گفت: ای موسی تو اکنون از مقطوع النسل شدن میترسی ، چون پیش بینی میکنی که از لذت ازدواج محروم خواهی گردید، ولی بعد از اینکه مقطوع النسل شدی هیچ نوع وحشت نخواهی داشت برای اینکه هرگز در فکر ازدواج نخواهی بود و چون فکر زناشویی به مخیله ات خطور نمیکند ، هیچ نوع هوسی تو را از وظایفی که بر عهده ات محول میگردد باز نمیگرداند و جوانهای دیگر که اینجا آمده اند چون تو بودند و میترسیدند که مقطوع النسل شوند، زیرا میدانستند که پس از آن نخواهند توانست از لذت ازدواج متمتع شوند. ولی اکنون آنچه هرگز بفکرشان نمیرسد، موضوع ازدواج است . بنابراین من تصمیم راجع بتو را تا فردا بتاخیر میاندازم و به تو اجازه می دهم که امروز با فدائیان مطلق که در این قلعه هستند مانوس شوی و با آنها مذاکره نمائی و از آنان بپرسی که راجع به ازدواج چگونه فکر میکنند . موسی گفت ای زبردست آنها نسبت بمن بی اعتنا هستند و میل ندارند که با من معاشرت نمایند ؟ شیرزاد جواب داد من به آنها میگویم که با تو معاشرت نمایند.
بعد از اینکه جوان نیشابوری صبحانه خورد و از اطاق خارج گردید، مشاهده نمود که رفتار سکنه قلعه نسبت به او تغییر کرده و کسانی که روز قبل نسبت باو برودت نشان میدادند ، هنگامی که ویرا می بینند تبسم می کنند و بسویش می آیند و میل دارند که با او صحبت کنند . جوان نیشابوری دست یکی از جوانان را که از چهره اش آثار هوش نمایان بود گرفت و او را بکناری کشید و پرسید نام تو چیست ؟ آن جوان گفت : نام من محمد طبسی است . موسی پرسید فرمانده قلعه بمن اجازه داده که امروز با شما صحبت کنم و راجع به وضع زندگی و بخصوص روحیه شما پرسش کنم. محمد طبسی جواب داد هرچه میخواهی بپرس.
موسی پرسید اولین سوال من از تو این است که در کجا تحصیل کرده ای ؟ محمد جواب داد من در طبس تحصیل کرده ام . موسی نیشابوری پرسید آیا در طبس مدرسین بزرگ هستند که بتوان از محضر آنها استفاده کرد ؟ محمد طبسی جواد داد مدرسین طبس، اگر از استادان مدرسه نظامیه برتر نباشند از آنها کمتر نیستند. موسی نیشابوری پرسید تو در آنجا تحصیل کردی ؟ جوان طبسی گفت من در آنجا صرف و نحو و زبان عربی و علوم منطق و کلام و فرس قدیم را تحصیل کرده ام. موسی پرسید تو چند سال است که در این قلعه بسر میبری ؟ محمد طبسی جواب داد سه سال است که من در این قلعه هستم. موسی پرسید چه شد که تواینجا آمدی ؟ محمد طبسی گفت شهر ما یکی از مراکز مذهب باطن است و من در طبس به این مذهب گرویدم و بعد تصمیم گرفتم که فدائی مطلق شوم و برای اینکه به این رتبه برسم داوطلب گردیدم که در این قلعه بسر ببرم. موسی نیشابوری گفت مثل اینکه تمام کسانی که میخواهند فدائی مطلق شوند باید به این قلعه بیایند محمد طبسی جواب داد تصور میکنم که اینطور باشد و اگر قلعه ای دیگر غیر از این قلعه برای تعلیم و تربیت فدائیان مطلق وجود داشته باشد من از آن بی اطلاعم . موسی پرسید تو در چه موقع مقطوع النسل شدی ؟
محمد طبسی جواب داد یک روز بعد از ورود به این قلعه مقطوع النسل شدم . موسی سوال کرد آیا از آن واقعه ملول و پشیمان نیستی ؟ محمد پاسخ داد کوچکترین پشیمانی و ملالت ندارم. موسی نیشابوری پرسید آیا تو فکر نمیکنی که یک مرد عادی نیستی و نمی توانی زن بگیری و دارای فرزند شوی ؟ محمد طبسی جواب داد آنچه که هرگز به فکر من نمی رسد این موضوع است. موسی پرسید آیا تو در مقطوع النسل شدن احساس درد شدید کردی ؟ محمد پاسخ داد من احساس درد نکردم موسی گفت پذیرفتن این حرف مشکل است ، زیرا چگونه ممکن است که یکنفر را مقطوع النسل و او احساس درد ننماید. محمد طبسی گفت داروهای الموت مانع از این شد که من احساس درد شدید نمایم. چون قبل از اینکه مرا مقطوع النسل کنند قدری جوهر تریاک را بمن تلقیح کردند و بعد احساس درد شدید ننمودم و بعد از اینکه روی زخم مرا مرهم نهادند بوسیله جوهر بید مانع از این میشدند که درد بازگشت نماید .
موسی از جوان طبسی پرسید آیا تو خویشاوند داری ؟ موسی جواب داد بلی ، آیا اطلاع دارند که تو در قلعه طبس هستی محمد جواب داد آنها از حضور من در این قلعه بی اطلاع هستند و تصور میکنند که من مرده ام. موسی از این گفته دچار شگفتی شد و گفت من این موضوع را پیش بینی نمیکردم . محمد طبسی گفت این موضوع ضروری است موسی پرسید برای چه ؟ محمد جواب داد وقتی به یک فدائی مطلق می گویند که برود و یک نفر را بقتل برساند او باید بی چون و چرا دستور را بموقع به اجرا بگذارد ولو بداند که دستگیر خواهد شد و بقتل خواهد رسید. اگر بعد از دستگیرشدن او را بشناسند خویشاوندانشان را مورد مجازات قرار میدهند و بقتل میرسانند. اما اگر او را مرده بدانند کسی درصدد بر نمی آید از خویشاوندانش انتقام بگیرد.
موسی گفت از این قرار، هرکس که باین قلعه می آید، مانند آن است که جزو اموات شده باشد. زیرا خویشاوندانش او را مرده می پندارند .
موسی پرسید آیا دلت برای خویشاوندان تنگ نمی شود ؟ محمد طبسی جواب داد گاهی از آنها یاد میکنم ولی نه طوری که دلم برای آنها تنگ شود.
چون میدانم رشته ای که مرا به آنها مربوط میکرد گسیخته شده زیرا من جزو سکنه جهان دیگر هستم و تا روزی که در قید حیات میباشم نباید آن ها را ببینم و بنابراین بیاد آن ها بودن بیفایده است . موسی نیشابوری گفت از خویشاوندان یاد کردن اختیاری نیست و انسان بی آنکه اختیار داشته باشد از آنها یاد میکند. محمد طبسی جواد داد گفته صحیح است و خویشاوندان بی اختیار بیاد ما می آیند ولی من برای دوری از آنها و ندیدن اقربا متاسف نیستم و شاید مقطوع النسل شده ام بعضی از عواطف در من ضعیف گردیده است. بعد از این گفت و شنود موسی نیشابوری از جوان طبسی دور شد و بخود گفت اگر من مقطوع النسل هم بشوم نمیتوانم خویشاوندان خود را فراموش کنم و چگونه ممکن است من بتوانم مادرم را فراموش کنم و برادر و خواهرم را از یاد ببرم و چطور ممکن است که قیافه آنها طوری از نظرم ناپدید گردد که هرگز بیادشان نباشم.
ادامه دارد.
لینک به قسمت اول: اعزام موسی نیشابوری به قلعه الموت
لینک به قسمت دوم: دیدار موسی نیشابوری با شیرزاد قهستانی فرمانده قلعه الموت
لینک به قسمت سوم: پیشنهاد مقطوع النسل شدن موسی نیشابوری توسط شیرزاد قهستانی فرمانده قلعه الموت
- نویسنده : سردبیر
- منبع خبر : سایت راه نو
Friday, 7 February , 2025