توضیحات: آنچه که ذیلا آورده می شود گفتگوی تاریخی موسی نیشابوری با فرمانده قلعه « الموت » شیرزاد قهستانی در یک هزار سال پیش است که می خواهد فدایی مطلق شود. ولی به محض ورود به قلعه متوجه می شود که باید مقطوع النسل شود که قبول آن برایش بسیار سخت می نماید و همین موضوع بحث وی با فرمانده قلعه می شود. این متن تلخیص شده مطالب صفحه ۳۳ الی ۵۶ کتاب « حسن صباح خداوند الموت » است. چاپ سوم این کتاب در سال ۱۳۸۴ منتشر شده است.
آنچه که در این قلعه اتفاق می افتاد شباهت زیادی با کارهایی که رجوی در تشکیلات مجاهدین با اعضای سازمان کرد دارد. اکنون قسمت پنجم این گفتگو در معرض دید مخاطبان قرار می گیرد. تا بیشتر با نهضت حسن صباح آشنا شویم.
قسمت پنجم: صحبت های موسی نیشابوری با تعدادی از اعضای قلعه
دومین جوان که در آن روز مورد پرسش موسی نیشابوری قرار گرفت جوانی بود باسم محمود قائنی . موسی گفت آنطور که من می توانم با تو صحبت کنم نمی توانم با فرمانده قلعه صحبت کنم . او هم سن من نیست و نمی تواند به مقتضیات جوانی پی ببرد ولی تو همسال من هستی و میتوانی بفهمی که من چه میگویم. محمود قائنی پرسید چه میخواهی بگویی ؟ موسی گفت من میل دارم که وارد جرگه فدائیان مطلق شوم ولی نمی توانم خود را برای مقطوع النسل شدن حاضر نمایم. محمود قائنی گفت من از این حرف تو حیرت می کنم ، زیرا تو حاضری که جان فدا کنی ولی حاضر نیستی که مقطوع النسل شوی، موسی جواب داد بعضی از دلایل وجود دارد که عقل آن را نمی پذیرد ولی احساس و عاطفه آن را قبول میکند . دلیل من هم از این نوع است و من از اینجهت نمی خواهم مقطوع النسل شوم که آرزو دارم زن بگیرم من شنیداه ام و حسن میکنم که زناشویی ، لذیذترین سعادت های جهان است و بهتر از آن لذتی نیست. باز من شینده و حسن میکنم که اگر مردی زناشویی نکند هرگاه مالک تمام جهان باشد و تمام سکنه دنیا از امر او پیروی نمایند باز مردی است نگون بخت و همواره خود را تنها می بیند، همانطوریکه من اکنون پیوسته خود را تنها می بینم . با اینکه من امروز تنها هستم بخود میگویم که تنهایی تو موقتی است و بعد از اینکه زن گرفتی احساس تنهایی نخواهی کرد. لیکن پس از اینکه مقطوع النسل شدم پیوسته احساس تنهایی خواهم کرد. من فکر میکنم که اگر فقط یکسال از عمر خود را با زندگی زناشویی بسر میبردم و بعد مقطوع النسل میشدم آرزوئی نداشتم اما در این موقع که من هنوز زن نگرفته ام ، اگر مقطوع النسل شوم ناامید خواهم گردید. محمود قائنی اظهار کرد این فکر را تو امروز میکنی و بعد از اینکه مقطوع النسل شدی این فکر را نخواهی کرد، موسی نیشابوری گفت من میدانم که انسان که انسان مشکلات زندگی را در دوره حیات تحمل مینماید و بعد از این که زندگی را بدرود گفت هیچیک از آن اشکالات را احساس نمی کند، معهذا تا روزیکه زنده است نمی تواند قبول کند که بعد از مرگش اشکالات زندگی وجود نخواهد داشت . در اینمورد هم من نمی توانم جوبی که قانع کننده باشد بتو بدهم. چون آنچه تو میگویی مقرون به عقل است و بعد از مذاکراتی که من با محمد طبسی و تو کردم دریافتم که فکر زناشویی پس از اینکه مرد مقطوع النسل شد ، از بین میرود و تمایل جنسی دچار رخوت میشود ولی امروز نمی توانم خود را قانع کنم که مقطوع النسل شوم. محمود قائنی اظهار کرد که این یک آزمایش است آنهم یک آزمایشی بزرگ برای بدست آمدن این نتیجه که آیا فدایی مطلق حاضر است همه چیز خود را در راه مصالح کیش خود و اهل باطن فدا کند ؟ فدا کردن جان شاید زیاد دشوار نباشد چون هستند کسانی که در موقع خشم یا بهیجان آمدن، جان خود را فدا می کنند . ولی فدا کردن هوی و هوس اشکال دارد و بخصوص فدا کردن تمایل جنسی دشوار است ، قربانی کردن تمایل جنسی در راه مصالح اهل باطن برای آزمایش میزان فداکاری فدائیان مطلق یک سنگ محک میباشد و اگر در این مرحله خوب امتحان دادند معلوم میشود که در مرحله دیگر یعنی فدا کردن جان دچار سستی و تردید نخواهند شد. موسی اظهار کرد ولی این مرحله بطوریکه من احساس میکنم یک آزمایش اجباری است. محمود قائنی گفت چگونه اجباری است جوان نیشابوری جواد داد قبل از اینکه داوطلبان مطلق وارد این قلعه شوند به آنها نمیگویند که میباید بعد از ورود باین قلعه مقطوع النسل شوند ، پس از اینکه قدم باین قلعه نهادند از این موضوع مستحضر میگردند. در آن موقع هم راه بازگشت ندارند چون اگر نخواهند مقطوع النسل شوند بقتل میرسند و ناگزیر میباشند تن بقضا در دهند و و مقطوع النسل گردند. محمود قائنی گفت این سخن را من از تو می شنوم و قبل از تو هیچکس شکایت نکرده بود که میل ندارند مقطوع النسل شود. موسی پرسید آیا تو یقین داری که قبل از من در این قلعه کسی در قبال مقطوع النسل شدن مقاومت نکرده ؟ محمود قائنی گفت من یقین دارم که پیش از تو در این قلعه هیچکس بری اینکار شکایت نکرده و درصدد مقاومت برنیامده و همه دعوت فرمانده قلعه را می پذیرفتند و مقطوع النسل میشدند و بعد از دو هفته بهبود میافتند و آنگاه دوره تربیت و ارشاد آنها شروع میشد.
موسی نیشابوری از محمود قائنی خداحافظی کرد و بجوانی موسوم به خورشید کلاه دیلمی ملحق شد. خورشید کلاه دیلمی جوانی بود بلند قد و خوش اندام و سفید چهره و زیبا و وقتی موسی نیشابوری وی را دید متاسف شد که چرا یک چنان جوان خوش اندام و زیبا میباید مقطوع النسل باشد. موسی بعد از اینکه بجوان دیلمی رسید سلام کرد و جواب شنید و گفت فرمانده قلعه بمن اجازه داده که امروز با شما باب دوستی را بگشایم، جوان دیلمی گفت بما هم دستور داده شده که امروز با شما باب دوستی را بگشایم . موسی از آن جوان پرسید از نام تو پیداست که اهل دیلمان باشی ، بگو از چه موقع در این قلعه بسر میبری ؟ جوان سفید چهره گفت چهال سال است که من در این قلعه هستم. موسی پرسید قبل از آن آیا در دیلم بودی ؟ خورشید کلاه جواب داد زادگاه من دیلم است ولی من در الموت بسر میبردم ، موسی پرسید در اینجا رتبه تو چه بود ؟ جوان دیلمی گفت من در الموت فدائی بودم و برای اینکه فدائی مطلق شوم اینجا آمدم. موسی پرسید آیا در دیلمان خویشاوندی داری ؟ خورشید کلاه گفت در دیلمان ، یک قبیله جزو خویشاوندان من هستند . موسی سوال کرد آیا دلت برای خویشاوندان تنگ نمی شود ؟ خورشید کلاه گفت نه. موسی پرسید آیا از آنها یاد میکنی ؟ خورشید کلاه جواب مثبت داد و افزود ، ولی دلم برای آنها تنگ نمی شود.
موسی گفت شنیده بودم که اگر عضوی از کار بیفتد اعضای دیگر قوی تر میشود و تصور میکردم اگر کسی مقطوع النسل گردد و نتواند ازدواج کند و به زن و فرزند علاقمند شود علاقه اش نسبت به خویشاوندان چون پدر و مادر و خواهر و برادر بیشتر خواهد شد. خورشید کلاه جواب داد در من اینطور نیست و من برای دیدار خویشاوندان بی تاب نیستم. موسی پرسید بعد از اینکه وارد این قلعه شدی چه مدت طول کشید تا تو را مقطوع النسل کردند ؟ جوان دیلمی گفت یک روز بعد از ورود به این قلعه مقطوع النسل شدم. موسی پرسید آیا هنگامی که میخواستند تو را از نظر جنسی ناتوان کنند متاسف نبودی ؟ جوان دیلمی جواب داد به هیچوجه متاسف نبودم. موسی نیشابوری با خود گفت معلوم میشود یا جوانهایی که در این قلعه سکونت دارند و فدائی مطلق هستند ابله میباشند یا من، زیرا چگونه میتوان پذیرفت که انسان را مقطوع النسل بکنند ولی هنگامی که از نظر جنسی او را ناتوان می نمایند متاسف نباشد. سپس سوال کرد اکنون احساسات تو چگونه است، آیا میل داری ازدواج کنی ؟ خورشید کلاه گفت من خواهان ازدواج نیستم. موسی پرسید من از تو انتظار دارم که با صراحت به من جواب بدهی و بگویی که آیا اندیشه زن را میکنی ؟ خورشید کلاه جواب داد نه ای موسی.
ادامه دارد
لینک به قسمت اول: اعزام موسی نیشابوری به قلعه الموت
لینک به قسمت دوم: دیدار موسی نیشابوری با شیرزاد قهستانی فرمانده قلعه الموت
لینک به قسمت سوم: پیشنهاد مقطوع النسل شدن موسی نیشابوری توسط شیرزاد قهستانی فرمانده قلعه الموت
- نویسنده : سردبیر
- منبع خبر : سایت راه نو
Wednesday, 4 December , 2024