موسی اظهار نمود این عمل (مقطوع النسل کردن) مغایر با احکام پیغمبر و قرآن است . . . جوان دیلمی اظهار کرد من بقین دارم که تو در مدرسه نظامیه فقط معنای ظاهری آیات قرآن را فهمیده ای. معنای باطنی قرآن را همه نمی فهمند و فقط خواص (حسن صباح) میتوانند به معنای آن پی ببرند . . . پس مقطوع النسل کردن افرادی که وارد این قلععه می شوند مطابق با احکام خداست!؟

توضیحات: آنچه که ذیلا آورده می شود گفتگوی تاریخی موسی نیشابوری با فرمانده قلعه « الموت » شیرزاد قهستانی در یک هزار سال پیش است که می خواهد فدایی مطلق شود. ولی به محض ورود به قلعه متوجه می شود که باید مقطوع النسل شود که قبول آن برایش بسیار سخت می نماید و همین موضوع بحث وی با فرمانده قلعه می شود. این متن تلخیص شده مطالب صفحه ۳۳ الی ۵۶ کتاب « حسن صباح خداوند الموت » است. چاپ سوم این کتاب در سال ۱۳۸۴ منتشر شده است.

آنچه که در این قلعه اتفاق می افتاد شباهت زیادی با کارهایی که رجوی در تشکیلات مجاهدین با اعضای سازمان کرد دارد. اکنون قسمت ششم و آخر این گفتگو در معرض دید مخاطبان قرار می گیرد. تا بیشتر با نهضت حسن صباح آشنا شویم.

قسمت ششم و آخر: قسمت ششم و  آخر: خورشید کلاه یکی از اعضای قلعه الموت: مقطوع النسل کردن افرادی که وارد این قلعه می شوند مطابق با احکام خداست!؟

خورشید کلاه اظهار داشت که امروز از طرف شیرزاد بما دستور داده شد که با تو صحت کنیم گفتند برای اینکه تو می ترسی مقطوع النسل شوی و تصور می نمائی که هرگاه مقطوع النسل شوی دچار ضایعه ای غیر قابل جبران خواهی شد. موسی گفت صحیح است و من می ترسم که نتوانم در آینده ازدواج کنم. خورشید کلاه اظهار کرد دیگران که در این قلعه هستند شاید مثل تو بودند و می ترسیدند که مقطوع النسل شوند و اینک چیزی که به مخیله آنها خطور نمی کند موضوع ازدواج است و آیا تو گمان می کنی که بهتر از دیگران میفهمی و سایرین و سایرین به اندازه تو عقل نداشته اند تا این که نخواهند مقطوع النسل شوند ؟ موسی گفت اگر تو از من نمی رنجی بتو میگویم که گاهی اتفاق می افتد که صدها نفر نمی فهمند و یک نفر می فهمد و به همین جهت است که شماره دانشمندان در هر عصر به تعداد انگشت های دو دست میباشد و خداوند به همه کس یک اندازه عقل نداده است . خورشید کلاه حیرت زده پرسید آیا میخواهی بگویی که ما همه بی عقل بودیم، موسی نیشابوری گفت من نمی توانم بگویم که شما بی عقل بودید ولی می توانم اظهار کنم که تعصب شیرزاد فرمانده این قلعه و تعصب شما بر عقلتان می چربد و گرنه خود را مقطوع النسل و شکل خویش را شبیه به خواجه ها نمیکردید. مگر مجاهدین صدر اسلام که آن فداکاریها را در راه دین کردند خود را مقطوع النسل نمودند، مگر یاران حسین (ع) در صحرای کربلا که بی محابا جان را در راه امام فدا کردند مقطوع النسل بودند ؟ من تصور نمی کنم که خداوند ما موافقت کرده باشد که ما مقطوع النسل شویم برای اینکه خود زن و فرزند دارد. من فکر میکنم که مقطوع النسل کردن فدائیان مطلق از ابتکارات خود شیرزاد فرمانده این قلعه است. من نمی توانم فکر کنم که خداوند ما از این موضوع اطلاع ندارد ، چون شیرزاد بدون موافقت خداوند مبادرت به این کار نمیکند. ولی شیرزاد اول این تصمیم را گرفته و بعد به اطلاع خداوند رسانیده  است.

خورشید کلاه گفت میخواهی احتجاج کنی برای چه فدائی و اینک فدائی مطلق بشوی ؟ مگر تو نمیدانی که شرط فدائی مطلق شدن این است که دستورهای اولیای کیش را بدون چون و چرا بموقع اجرا بگذارند و احتجاج ناشی از تردید است یا بی ایمانی  و کسی که ایمان دارد احتجاج نمی کند و آیا تو به کیش خود ایمان داری  یا موسی ؟ موسی گفت بلی، خورشید کلاه پرسید و آیا ایمان داری دستورهایی که از طرف اولیای کیش صادر میشود بنفع آن است یا خیر ؟ موسی گفت من ایمان دارم دستورهایی که از طرف اولیای ما صادر میشود بسود دین ما میباشد. خورشید کلاه پرسید پس برای چه از دستور آنها اطاعت نمی کنی ؟ موسی جواب داد برای اینکه از آغاز اسلام تا امروز یک چنین دستوری برای مسلمین صادر نگردیده و من این را یک بدعت آنهم یک بدعت بد میدانم. خورشید کلاه گفت خداوند ما حجت است و یک حجت میتواند دستورهایی صادر کند که قبل از او صادر نکرده اند . چون هر زمان دارای مقتضیاتی  و اقتضای این عصر هم این است که فدائیان مطلق مقطوع النسل شوند تا این که غیر از فکر فداکاری در راه دین ، فکر ثابت دیگر نداشته باشند. موسی گفت ای خورشید کلاه نه تو یک مرد عامی هستی نه من. تو میدانی و من هم میدانم که حجت نباید بر خلاف احکام پیغمبر ، چیزی بگوید و دستوری بدهد. وظیفه امام و حجت بطوریکه تو میدانی اجرای احکام پیغمبر است و امام و حجت نمی تواند چیزی بگوید که مغایر با احکام پیغمبر باشد. خورشید کلاه اظهار نمود تا امروز، من دستوری از اولیای کیش خودمان دریافت نکرده ام که مغایر با احکام پیغمبر باشد و هرچه آنها گفته اند موافق با احکام پیغمبر بوده است.

موسی اظهار نمود ولی این عمل شیرزاد مغایر با احکام پیغمبر است، گرچه پیغمبر ما صریح نگفته که نباید کسی را مقطوع النسل کرد ولی مفهوم غیر مستقیم قسمتی از آیات قرآن و همچنین مفهوم غیر مستقیم قسمتی از اظهارات پیغمبر ما ، حاکی از این است که نباید افراد را ناقص و مقطوع النسل کرد . خورشید کلاه پرسید تو کجا تحصیل کرده ای ؟ موسی جواد داد در مدرسه نظامیه. خورشید کلاه گفت لابد در آنجا قرآن را هم فرا گرفته ای ؟ موسی گفت بلی ای خورشید کلاه . جوان دیلمی اظهار کرد من بقین دارم که تو در مدرسه نظامیه فقط معنای ظاهری آیات قرآن را فهمیده ای و معنای باطنی آیات قرآن باطلاع تو نرسیده است . موسی گفت تصدیق میکنم که معنای باطنی آیات قرآن را بما نگفته اند اما این را گفته اند که آیات قرآن علاوه بر مفهوم ظاهری ، دارای مفهوم باطنی نیز هست و معنای باطنی قرآن را همه نمی فهمند و فقط خواص میتوانند به معنای آن پی ببرند ، خورشید کلاه اظهار کرد در اینجا تو ضمن تحصیل ، معنای باطنی آیات قرآن را خواهی فهمید و پرده ای که روی دیدگانت هست عقب خواهد رفت.

موسی نیشابوری در آن روز با چند تن دیگر از فدائیان صحبت کرد و چیزهائیکه از آنها شنید شبیه مطالبی بود که محمد طبسی و محمود قائنی و خورشید کلاه دیلمی گفتند. آن روز سپری گردید و بامداد روز دیگر فرمانده قلعه ، جوان نیشابوری را احضار کرد و از او پرسید  ….. آیا حاضر هستی که مقطوع النسل شوی ؟ موسی گفت نه ای زبردست و من از تو درخواست میکنم که بمن مهلت بدهی تا روزی که به  معنای باطنی آیات قرآن پی ببرم و من تصور میکنم که در آن روز من آماده خواهم شد که مرا مقطوع النسل کنند. شیرزاد گفت ولی ممکن است که تو به معنای باطنی آیات قرآن پی ببری و باز حاضر نشوی که تو را مقطوع النسل کنند. جوان نیشابوری گفت در آن صورت من بشما حق میدهم که هر طور میل دارید با من رفتار کنید ولی درخواست مینمایم تا آن موقع مرا زنده بگذارید. شیرزاد اظهار کرد من تقاضای تو را میپذیرم یک شرط دارد و آن این است که بعد از ورود یک فدائی دیگر به این قلعه تو را خواهم کشت زیرا اگر فدائیان دیگر وارد این قلعه شوند و تو را ببینند و بفهمند  که تو مقطوع النسل نشده ای از تو سرمشق خواهند گرفت و روش تو برای آنها یک مکتب ، جهت نافرمانی خواهد شد. موسی پرسید ای زبردست آیا نمیتوانی این تصمیم خود را تغییر بدهی و مرا زنده بگذاری ؟ شیرزاد گفت نه ای موسی و کاری که ما در پیش گرفته ایم با اهمیت تر از آن است که برای بقای زندگی یک مرد نافرمان موفقیت آن را دچار خطر کنیم ، من نه میتوانم راه این قلعه را به روی فدائیانی که اینجا می آیند ببندم و نه میتوانم بعد از ورود فدائیان جدید تو را که سرمشق نافرمانی و سرپیچی از اجرای اوامر من هستی زنده نگاه دارم، لذا همین که یک فدائی جدید پائین کوه نمایان شد و خواست باین قلعه بیایید تو را خواهم کشت و بعد وی را وارد قلعه خواهم کرد.

پایان.

لینک به قسمت اول: اعزام موسی نیشابوری به قلعه الموت

لینک به قسمت دوم: دیدار موسی نیشابوری با شیرزاد قهستانی فرمانده قلعه الموت

لینک به قسمت سوم: پیشنهاد مقطوع النسل شدن موسی نیشابوری توسط شیرزاد قهستانی فرمانده قلعه الموت

لینک به قسمت چهارم: امتناع موسی نیشابوری از مقطوع النسل شدن

لینک به قسمت پنجم: صحبت های موسی نیشابوری با تعدادی از اعضای قلعه