رسول شخصی زاده به همراه تعدای از دوستانش در سال ۱۳۶۰ در منطقه مرزی سردشت توسط گروه کُردی «خبات»، متحد مجاهدین، دستگیر و هر کدام به ۱۵۰ دینار، به نیروهای عراقی فروخته شدند تا تحویل مجاهدین گردند.
سوگمندانهترین فریاد سرکوب شده ، حقوق بشری است که نامش کام خانواده های دردمند که عزیزانشان در فرقه رجوی گرفتارند را تلخ میکند. و زندان و شکنجه، اختناق، نقض ابتدائیترین حقوق انسانی برای انتخاب سرنوشت، اجبار برای ترور و کشتن، قطع ارتباط با خانواده، طلاق همسر، تجرد، خودکشی و خودسوزی و کار تمام وقت، از سوی سران فاسد و بدنام مجاهدین در حق اعضای دربند این فرقه را در اذهان تداعی میکند.
خانواده های دردمند سالهاست که بدنبال راهی برای رهایی فرزندان گرفتارشان از دست فرقه رجوی هستند.
در کنار همه اینها شنیع ترین عمل رهبران فاسد و بدنام مجاهدین استفاده تبلیغاتی از اعضای نگونبخی است که هیچ اختیار و آزادی ندارند.
اما بدتر از همه، طنز تلخ روزگار ما اینجاست، کسانی از موضوع حقوق بشر بعنوان سوژه تبلیغاتی بر علیه ایران استفاده می کنند که خود ناقض ترین آن در داخل تشکیلات این فرقه محسوب می شوند.
اگر روزی اعضای نگونبخت، گوشت دم توپ این فرقه در ایران و عراق بودند و به اجبار آدم می کشتند و کشته می شدند، حال در خط مقدم پروپاگاندای رسانه ای این گروه، علیه خانواده ها و مردم شان هزینه می شوند. تا با قلب واقعیت ها (سرپوش گذاشتن بر مناسبات فرقه ای ، جنایات و وطن فروشی های مجاهدین) و نفوذ در مخاطبین، اهداف خود را پیش ببرند.
حال نوبت آقای رسول شخصی زاده کولبر نگونبخت و بی سواد رسیده است که پس از سالها اسارت ، نامش در زیر مطلبی با عنوان « انتخاب درخشان من برای آزادی میهنم ایران »!!! در سایت موسوم به «ایران افشاگر» متعلق به سازمان مجاهدین بتاریخ ۲۹/۰۷/۹۹ درج شود. تا با نسبت دادن انبوهی دروغ و تولید زندگی نامه برای این نگونبخت چهره دیگری از این فرقه بدنام را بنمایش بگذارد.
هر کسی که از انسانیت بویی برده باشد محال است با خواندن سرگذشت غم بار رسول شخصی زاده جوانی که اکنون بیش از ۶۰ سال سن دارد، به حال او گریه نکند اینکه چگونه و حتی بدون اینکه نام مجاهدین را هم شنیده باشد در دام شان گرفتار آمد.
هر چند نادرستی مطالبی که درباره آقای رسول شخصی زاده نوشته شده بر نویسندگان آن روشن و آشکار است، اما آنان سعی می کنند حضور ایشان در تشکیلات مجاهدین را، انتخابی آگانه جا زده و حتی تا جائی پیش می روند که وی را «رزمنده ارتش آزادیبخش» نامیده! و با انداختن عکس از وی با کت و شلوار و کراوات و داغ کردن او به آرم منحوس این گروه، مخاطبین را به واکنش رفتاری احساسی و نه آگاهانه و خردمندانه وادار کنند.
رسول شخصی زاده بگفته برادران، خواهران، دایی و بقیه اعضای خانواده اش فردی بی سواد بوده که برای امرار معاش خانواده اش در منطقه مرزی سردشت به کولبری می پرداخت. او همانند سایر اعضای خانواده شان هرگز آدم های سیاسی نبوده و اکنون نیز نیستند. آنچه که دستگاه دروغ پرداز رجوی بعنوان سابقه برای وی بافته و تدلید کرده همانند سایر موضوعات، ناشی از پروپاگاندایی است که برای پیشبرد برنامه سیاسی این گروه در نظر گرفته شده است.
خانواده آقای رسول شخصی زاده تلاش های فراوانی کردند تا بتوانند صدای عزیزشان را بعد از ۳۶ سال اسارت بار دیگر بشنونند او را ببینند و در آغوششان بگیرند.
انتشار نامه آقای عبدالله ابراهیمی دایی رسول و شرح دردناک آنچه که بر وی گذشت و درخواست از ارگانهای بین المللی برای نجات جان خواهر زاده اش در اردیبهشت ماه ۹۹ از یک سو و پیام های ویدئویی دو برادر رسول، به نام های مجید و شخصه شخصی زاده در گردهمایی هشتم تیرماه ۹۹ میاندوآب که در فضای مجازی انتشار یافت از سوی دیگر هم هیچ تاثیری بر رهبران سنگدل مجاهدین نداشت.
ایکاش سران فرقه رجوی به جای متوسل شدن به این همه دروغ و شانتاژ و وارنه نشان دادن واقعیت ها برای کسب مشروعیت نداشته شان اجازه می دادند رسول شخصی زاده برای لحظاتی با اعضای خانواده اش تماس گرفته و صدای آنها را می شنید.
در اینجا بهتر است سر گذشت واقعی رسول را از زبان آقای محمد رزاقی عضو پیشین مجاهدین که در داخل مناسبات این گروه در سال ۱۳۷۷ با آقای رسول شخصی زاده هم یگانی بود بشنویم تا هر چه بیشتر به عمق دنائت و بی شرمی سران این فرقه کثیف پی ببریم.
سایت ایران اینترلینک: ۲۱/۰۸/۲۰۲۰ برابر با ۳۱ مرداد ۹۹: « من و رسول شخصی زاده در سال ۷۵ در یک مقر بودیم . رسول فردی ساکت و پر تلاش و اهل کار بود به همین خاطر سران فرقه رجوی تا می توانستند مثل برده از کسانی که پر تلاش بودند کار بکشند . . .
تابستان سال ۷۷ وقتی برای استقرار از اردوگاه بد نام اشرف به سمت اردوگاه جلولا حاضر شدیم رسول شخصی زاده عنوان نفر همراه من در تریلی مشخص شد .
برای اولین بار بود که من و رسول به صورت تکی و از نزدیک با هم همراه می شدیم بدون کنترل سران فرقه و یا جاسوسان رجوی که با نوشتن گزارش و خود شیرینی نردبان ترقی درست کرده بودند .
حدود نیم ساعت راه طی کرده بودیم وارد جاده بعقوبه به جلولا که تقریبا اتوبان ۲ بانده بود شدیم. از کاک رسول خواهش کردم یک چائی بریزد و این شروعی شد برای صحبت و درد دل رسول با من .
رسول گفت یک چیزی بگویم باور می کنی ؟
گفتم چرا باور نکنم . رسول گفت در عمرم برای اولین بار سوار تریلی می شوم !
به شوخی به رسول گفتم خوب درست می گوئی خان ها که سوار تریلی نمی شدند .
رسول گفت کدام خانی . من از بچگی کار کردم تا به جوانی رسیدم به عراق فروخته شدم نزدیک ۱۰ سال در اردوگاههای صدام بودم !
رسول آدم خیلی کم حرف و ساکتی بود .
من با تعجب از رسول پرسیدم واقعا به عراق فروخته شدی چطور؟
رسول گفت کاک محمد می دانم تو اهل گزارش نوشتن و … نیستی لطفا هر چه صحبت می کنیم پیش خودمان باشد .
رسول گفت ما ساکن اطراف سردشت هستیم . تا سال ۶۰ در روستا کشاورزی می کردیم و کمک خانواده ام می کردم تا اینکه یکی از نزدیکانم پیشنهاد داد برای چند تاجر سردشتی از نقطه صفر مرزی جنس مثل پارچه ؛ چای ؛ سیگار جابجا بکنیم ( کولبری ) بکنیم .
رسول گفت قرار بود باری که به نقطه صفر مرزی بین ایران و عراق رسیده بود تحویل بگیریم و به سردشت ببریم . نصف شب رسیده بودیم به نقطه صفر مرزی و منتظر بودیم هوا روشن شود تا بار تحویل بگیریم که دم صبح چند نفر مسلح در لباس کردی بالای سرمان بودند و ما را محاصره کردند .
رسول گفت : اول فکر کردیم افراد حزب دمکرات هستند که در نقطه صفر مرزی می امدند و از باربران به عنوان گمرگ پول می گرفتند البته منظور رسول از گمرک باج گیری حزب دمکرات از کسانی بود که در مرز تجارت می کردند و مجبور بودند برای انجام تجارت به حزب دمکرات باج بدهند .
رسول گفت : یکی از نفراتی که بعنوان طرف حساب بود آن هم فکر کرد که افرادی که ما را محاصره کرده اند از حزب دمکرات هستند که رو به آنها گفت ما منتظر بار هستیم و …
رسول گفت : یکی از میان آن گروهی که ما را محاصره کرده بود گفت حزب دمکراتی نیستند و حتی آن نفر شروع کرد به قاسملو فحش دادن و آنجا مطمئن شدیم که این افراد حزب دمکرات کردستان نیستند .
بعد دست همه ما را از پشت بستند و به طرف عراق بردند . بعد چند ساعت پیاده روی به یکی از پاسگاههای عراق رسیدیم و ما یک نفر از آن افراد مسلح به سمت پاسگاه رفت و داخل پاسگاه شد و بعد چند دقیقه بر گشت و همه ما را به داخل پاسگاه بردند .
رسول گفت : ما داخل پاسگاه تازه متوجه شدیم گروهی که ما را دستگیر کرده به نام «خبات» بوده و من تا آن زمان اصلا اسمی از «خبات» نشنیده بودم و تازه متوجه شدم یک عده از کُردهای ایرانی به اسم «خبات» به استخدام صدام در آمده اند و به عنوان «جاش» (مزدور) برای صدام کار می کنند .
رسول می گفت : من بیست سالم نشده بود من و همه آن دوستانم به عنوان اسیر از طرف جاشهای خبات به عراق فروخته شدیم !
رسول ادامه داد و گفت : من تازه در پاسگاه عراقی ها متوجه شدم هر کدام ما به ۱۵۰ دیناربه عراقی ها فروخته شدیم !
رسول موقع تعریف کردن آن وقایع خیلی ناراحت بود و بعد نصف روز ماندن در پاسگاه عراقی ها با دست و چشم بسته ما را به داخل عراق آوردند و به اردوگاه موصل منتقل کردند و بعداً در اردوگاه با چند نفر از کردها آشنا شدم که به همین شیوه به عراقی ها فروخته شده بودند و گفت در صحبت با همشهری هایم چند بار از زبان کسانی که توسط این گروه دستگیر و به عراقی ها فروخته شده بودند شنیدم که خبات حتی گوش سربازانی که در جنگ شهید شده و جنازه هایشان در کوه می ماند می بریدند به عراقی ها می فروختند بعنوان اینکه اینها این سرباز ایرانی کشته اند !
البته این هم تاکید کنم جاشهای خبات هم اکنون متحد اصلی فرقه رجوی داعشی هستند که هم در زمان صدام و حال هم از فرقه رجوی جیره و مواجب می گیرند .
واقعیت اینکه با این مطلب کوتاه خواستم به خانواده و برادران کاک رسول شخصی زاده اطلاع بدهم که برادرشان رسول توسط جاشهای خبات به عراقی ها فروخته شده و صدام هم کاک رسول را بعنوان هدیه به رجوی داعشی پیش کش کرده است. – محمد رزاقی – پاریس
- نویسنده : سعید پارسا
- منبع خبر : سایت راه نو
Sunday, 10 November , 2024