در اين نشست سوژه ساعت ها زير هجمه جمعِ حاضر، تحت انواع فشارهاي روحي و رواني قرار ميگرفت تا نقطه اي كه فرد دست هايش را بالا گرفته و بگويد من اشتباه كردم و ديگر در تشكيلات اينكارها را نمي كنم . بايد سوژه اقرار كند كه تا بحال نقش يك مزدور را در تشكيلات بازي ميكرده و به رهبري سازمان خيانت كرده است و حال كه از اعمال گذشته خودش متنبه شده است.

نمونه هفتم نشست های پرچم (قرارگاه باقر زاده سال ۱۳۸۰) : نشست های اتمام حجت  در اساس آن روی نارضایتی ها و ناهنجارهای تشکیلاتی بود که که مستمر روی میز سازمان سنگینی میکرد.

اتمام عملیات شهری طی سالهای ۱۳۷۷ و ۱۳۷۸  که تلاشی برای  حضور و مطرح شدن سازمان در داخل ایران و همچنین برای سرپا نگه داشتن اعضا در داخل تشکیلات بود بار دیگر موجب شد مسائل و مشکلات  نیروها  مجددا سرباز زده و به معضلی در تشکیلات تبدیل شود در چنین شرایطی تنها با ورود شخص رجوی بود که میشد برای مدتی دیگر اعتراضات تشکیلاتی را سرکوب کرد.

اینبار نیز رجوی با فریبکاری تمام و با ترفند دیگری و البته با مشت آهنین سراغ نیروهای ناراضی در تمامی سطوح تشکیلاتی رفت.

بعد از سال ۱۳۷۴ و نشست های دیگ و دیگچه  که اصلی ترین اهرم فشار روی افراد ناراضی بشمار میرفت  اینبار نیز و البته با  شدت و حدت بیشتری در سال ۱۳۸۰ در قرارگاه باقرزاده بکار گرفته شد.

در مرداد سال ۱۳۸۰ به کلیه قرارگاهها اعلام شد همه نفرات از قرارگاههای مختلف در قرارگاه باقرزاده و برای نشست مهمی که رجوی میخواست آنرا اداره کند بروند. همه میدانستند  خبری است و بازهم یک موضوع  برای بحث  در کار است.

در یک کلام آنچه که موضوع نشست بود و رجوی از تک تک اعضای سازمان در تمامی سطوح میخواست که آنرا در ذهن خود عملی کنند   و باصطلاح از این بحث عبور کنند اینکه همه اعضای سازمان باید برای یک لحظه هم شده خود را آنطرف مرز بگذارند و در چنین شرایطی وضعیت ایدئولوژیکی خود را ارزیابی کنند یعنی اینکه یا مجددا بطرف سازمان برگردند  و یا تمام عیار بطرف رژیم بروند.

خلاصه اینکه رجوی میخواست بگوید هرکسی میخواهد از تشیکلات جدا شود جایش آنطرف مرز است و نه خارج کشور حتی اگر این فرد بالاترین مسئول سازمان هم باشد.

بدین ترتیب طی چند ماه حضور در قرارگاه باقرزاده  در منطقه «الانبار» زمینه حسابرسی و شکنجه های روحی و روانی وحشتناک  از  کسانی  که قبلا مد نظر تشکیلات بودند  شروع میشد. البته این نشست ها بصورت لایه ای  و  با توجه به سطح تشکیلات افراد در هر گوشه و کنار این قرارگاه به اجرا در می آمد.

در طول نشست های باقرزاده یعنی نشست هایی که مسعود و مریم آنرا پیش می بردند، نشست های دیگری باز تحت عنوان دیگ   و با مسئولیت  شخص مهوش سپری (نسرین) مسئول وقت سازمان و با حضور مسئولینی همچون مهدی ابریشمچی – حسین ابریشمچی – عباس داوری – مهدی برائی – جلال منتظم – محمود عطائی – مهدی عقبائی – مسعود خدابنده –  محمد جواد برومند – مرتضی اسماعیلیان – فرهاد الفت – محمدعلی توحید (فرید) – محمدعلی جابرزاده (قاسم)  – حجت بنی عامری – نقی ارانی  و تعدادی دیگری از مسئولین زن و مرد در جریان بود که مشخصا در این نشست ها اعضای قدیمی سازمان که  در خط جدایی با سازمان بودند سوژه میشدند.  ترکیب اعضای نشست هم از رده (معاون ستاد – MO) به بالا بود  البته کسان دیگری هم سوژه بودند که با توجه به سطح تشکیلاتی  آنها جمع مشخصی در این   نشست  ها شرکت داده میشدند.

من در یکی دو تا از این نشست ها شخصا حضور داشتم  مثل نشستی که برای  آقای م – ض    در همان باقر زاده تشکیل دادند  که در چند جلسه و حدود ۲۰ ساعت محاکمه وی  طول کشید . آقای م – ض  با بیش از ۲۱ سال سابقه در معرض اتهاماتی همچون؛ قبول نکردن خط و خطوط سیاسی سازمان، پاسیو بودن در مناسبات تشکیلاتی ، گوش کردن به رادیوهای خارجی و اعلام بریدگی در خارج از کشور و . . . قرار داشت.

این نشست به فجیع ترین شکل و با انواع تهمت ها و افترا  و مارک زدن به سوژه و توهین با رکیک ترین کلمات پیش برده میشد. که دیدن صحنه ها  وجدان هر انسان آزاده ای را می آزارد.  حتی وقاحت تشکیلات تا آنجا بود که از صحنه های شکنجه های روحی این فرد  فیلمبرداری شده و برای شخص مسعود و مریم فرستاده میشد.

در این نشست سوژه ساعت ها زیر هجمه جمعِ حاضر،  تحت  انواع فشارهای روحی و روانی قرار میگرفت تا نقطه ای که فرد دست هایش را بالا گرفته و بگوید من اشتباه کردم و دیگر در تشکیلات اینکارها را نمی کنم . باید سوژه اقرار کند که تا بحال نقش یک مزدور را در تشکیلات بازی میکرده و به رهبری سازمان خیانت کرده است و حال که از اعمال گذشته خودش متنبه شده است.

البته این پایان کار نبود فرد متهم باید آنرا با اطاعت از قوانین تشکیلات و در عمل نیز  ثابت می کرد.

چنین آدم هایی که این شکلی سوژه نشست های رجوی می شدند هرگز به نقطه قابل قبولی بر نمی گشتند. آنها تبدیل به انسانهای دست دومی میشدند  که جایگاهی درتشکیلات مجاهدین نداشتند . هرچند رده او را  نمی گرفتند  ولی دیگر مثل سابق در مسئولیت هایی که سایر هم رده های او  بودند  نبود.

از این تعداد افراد در تشکیلات زیاد بودند.  تشکیلات به آنها مثل سایر اعضای سازمان اعتماد نداشت و این نفرات تا آخر عمرشان در تشکیلات از این موضوع رنج می بردند. مسئولیت های حساس به آنها سپرده نمی شد. به این گونه اعضا نیرو وصل نمی شد  و نمی توانستند تحت مسئول داشته باشند، به هیچ ماموریتی اعزام نمی شدند.  به کارهای بیرون از قرارگاه فرستاده نمی شدند  و خود این هم یک نوع شکنجه روحی و روانی  دیگری برای اینگونه افراد تلقی میشد.

بنابراین از زمانیکه دیگ و دیگچه در تشکیلات راه افتاد  ، بهترین ابزار مجاب سازی افراد ناراضی برای  اطاعت  از  تشکیلات مجاهدین  محسوب میشد و بعنوان وسیله ای که نتیجه مطلوب میداد  برای  تنبیه اعضای ناراضی بکار گرفته میشد که  حداقل فایده اینگونه نشست ها برای رهبری سازمان   پاسیو کردن و در خود بردن اعضای  ناراضی  بود .

بعد از اتمام این نشست ها و باصطلاح صفر صفر تشکیلاتی با نیروهای ناراضی مجددا تمام نیروها به قرارگاه اشرف بازگشتند. تا در نشست های دیگری و با حضور شخص رجوی شرکت کنند. البته بین ایندو نشست فاصله ای در حدود یکماه بود تا نیروها طی این مدت بحث ها را از خود عبور داده و حول آن از وضعیت درونی شان گزارش نوشته و به تشیکلات بدهند و یا در نشست های کوچکتری در جمع یگانهای خودشان شرکت کنند تا مسئولین عبور فرد به فرد آنها را از این بحث ها تائید کنند.

نشست قرارگاه اشرف در واقع بنوعی تعهد دادن نیروها به رهبری سازمان و باصطلاح  تجدید عهد و پیمانشان با وی بود. در این نشست کلیه اعضای سازمان موظف بودند در جلو شورای رهبری و با نوشتن سوگند نامه و بوسیدن آرم سازمان مجدد وفاداری  خود را به رهبری اعلام کنند و رهبری نیز از آنها میخواست تا هیچکس پرچمی را که بدست گرفته زمین نگذارد و بدین ترتیب در پایان این نشست ها بود که رجوی نام  این سلسله نشست ها را  با الهام از بوسیدن آرم سازمان توسط اعضا، پرچم گذاشت. 

ادامه دارد

لینک به قسمت ششم

  • منبع خبر : سایت راه نو