آنچه که باید بزرگترین ظلم مجاهدین در حق یعقوب دادگر و دیگر منتقدین این فرقه دانست، اینکه رجوی آنان را تا زمانیکه زنده بودند تحت شدیدترین فشارهای روحی و روانی قرار داد و زمانیکه مرگ شان فرا رسید، آنان را «مجاهد خلق» نامید و بر سر و رویشان آرم این فرقه افراطی و ضد دینی و ضد ملی را آویزان کرد.

هیچگاه چهره یعقوب دادگر را که انسانی ساده به نظر میرسید فراموش نمی کنم. یعقوب در سال ۱۳۷۱ وارد تشکیلات مجاهدین شد. وی جوانی ۲۰ ساله و اهل شهرستان خوی بود. یعقوب نیز همانند سایر جوانانی که تحت تاثیر فریبکاری و دروغگویی های عوامل عضو بگیر فرقه رجوی قرار گرفته بود وارد مسیری بی بازگشت شده بود.

زمانیکه او را در قرارگاه اشرف دیدم هنوز امید و آرزوهایی داشت و بی پیرایه با من که هم شهری او بودم و سالهای سال را در تشکیلات مجاهدین سپری کرده بودم سخن می گفت.

سعی می کردم در آن لحظات صرفا یک شنونده باشم. محدویت های تشکیلاتی، چنین اجازه ای را به من نمی داد که براحتی خودش، با او صحبت کنم. ولی در دلم رجوی  را لعن و نفرین می کردم و می دانستم که بزودی او نیز خواهد فهمید در مجاهدین جایی برای آمال و ارزوهایش وجود ندارد. موضوع تشکیل خانواده و آنچه که او خواست قبلی اش بود بزودی باعث فاصله اندازی بین یعقوب و مجاهدین خواهد شد.

یعقوب در عرض چند سال از آن شور و فطور اولیه افتاد و تبدیل به یک منتقد بر علیه مجاهدین شد. اوج فاصله گیری یعقوب از مجاهدین،  انقلاب ایدئولوژیک و تلاش سازمان برای از بین مفهوم خانواده در تشکیلات و تحمیل تجرد بر اعضای سازمان بود.

یعقوب هرگز انقلاب ایدئولوژیک رجوی را قبول نداشت و بعضا در مراسمات جمعی که او را می دیدم از بر باد رفتن آرزوهایش می گفت و اینکه اگر اطلاعی از شرایط داخلی مجاهدین داشت هرگز وارد آن نمی شد.

یکی از قوانین ضدانسانی در تشکیلات مجاهدین فراهم کردن شرایط برای از بین بردن اعضای منتقد در عملیات بود. چرا که اینکار خیلی طبیعی جلوه می کرد. البته این کار نفع دو طرفه برای رجوی داشت. هم فرد مزاحم و منتقد را از بین می برد و هم می توانست از مرگ آنان تحت عنوان «شهید» در پیشبرد اهداف سیاسی این فرقه و تحت تاثیر گذاشن افراد دیگر نهایت سؤاستفاده را بکند.

در همین راستا بود که یعقوب خیلی زود در ترکیب واحدهای عملیاتی سازمان در موضع جلودار قرار گرفت تا شرایط مرگ وی بیش از پیش فراهم گردد. حتی چک میدانهای مین قبل از عبور واحدهای عملیاتی نیز بعهده او بود. اما بخت با او یار بود و توانست علیرغم همه دسیسه های ضد بشری رهبران نادان و فاسد مجاهدین تا بعد از سقوط صدام حسین زنده بماند. اما وی  همچنان معضلی روی میز سازمان بود.

حمله به قرارگاه اشرف در فروردین سال ۱۳۹۰ توسط ارتش عراق شرایطی را فراهم آورد که رجوی از شر تعدادی از منتقدین خود از جمله یعقوب دادگر اهل خوی، ناصر سپه پور (که چندبار از قرارگاه اشرف فرار کرده بود) اهل ارومیه و . . . خلاص شود.

حاصل حمله نیروهای عراقی، و مقاومت هدف دار رجوی، کشته شدن ۳۶ نفر از ساکنین اشرف از جمله ناصر سپه پور و حوالی ۱۰۰۰ نفر مجروح  از جلمه یعقوب دادگر از ناحیه حساس بدنش بود. که بعد از این واقعه  هرگز بهبودی خود را باز نیافت و تا آخر عمرش بر تخت بیمارستان خوابید.

در این بین آنچه که باید  بزرگترین ظلم مجاهدین در حق یعقوب دادگر و دیگر منتقدین این فرقه دانست  اینکه رجوی آنان را تا زمانیکه زنده بودند تحت شدیدترین فشارهای روحی و روانی قرار داد و زمانیکه مرگ شان فرا رسید، آنان را «مجاهد خلق» نامید و بر سر و رویشان آرم این فرقه افراطی و ضد دینی و ضد ملی را آویزان کرد.

نتیجه اینکه همچنان بزرگترین تهدید جوامع انسانی امروز ما بویژه نسل جوان کشورمان عرفان های نوظهور و فرقه های تروریستی مثل سازمان مجاهدین است که اقدامات شان صرفا  در راستای پیشبرد منافع سرویس های اطلاعاتی ضد ایرانی است.  

  • نویسنده : علی صدر
  • منبع خبر : سایت راه نو