بعد از عید فطر موج دستگیری ها آنقدر زیاد شده بود که در سلول دیگر جائی برای نشستن هم برای نفرات پیدا نمی شد و از طرف دیگر بازجوئیها هم طول می کشید و اگر می خواستند این همه نفر را بازجوئی بکنند فکر میکنم بیشتر از یک سال باید آنها این ریل را تکرار می کردند و همه را در زندان نگه می داشتند . . .

توضیح:

در نوزدهم می سال ۲۰۰۵ برابر با ۲۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۴ دیدبان حقوق بشر  سازمان ملل متحد گزارشی از وضعیت حقوق بشر در درون تشیکلات مجاهدین در سال ۱۳۷۳ تحت عنوان «خروج ممنوع»  ارائه داد. بر اساس این گزارش سازمان مجاهدین طی آن سال ها نارضیان سیاسی را در زندانهای داخلی محبوس نموده و بسیاری از آنها را مدتی بعد به عراقی ها تحویل داده است. دیدبان حقوق بشر مرگ دو نفر بنام های پرویز احمدی و قربانعلی ترابی بر اثر شکنجه در زندانهای رجوی را تائید کرده است.

آنچه ذیلا آورده می شود خاطرات دردناک آقای سعید باقری دربندی اهل شهرستان نقده از استان آذربایجن غربی، عضو پیشین مجاهدین از زندان های رجوی در قرارگاه اشرف در سال ۱۳۷۳ است که برای اولین بار در سه قسمت در دید مخاطبان قرار می گیرد.

لینک به قسمت اول

قسمت دوم:

تقریباً دو هفته قبل از دستگیری ما بود که دیدم سازمان مجموعه اسکان را برای نیروها آماده می کند و از محور هفتم تعداد زیادی نیرو برای کار به آنجا رفتیم که معصومه ملک محمدی برای بازدید از پیشرفت کار به آنجا آمده بود.

بچه ها از او سوال می کردند که اینها را برای چی آماده می کنید که می گفت نیروی آموزشی و پذیرشی جدیدی می خواهیم وارد بکنیم و بدون مقدمه گفت؛ ولی نمی خواهیم مار در آستین پرورش بدهیم و من که تقریباً جلوی همه ایستاده بودم و همه دور معصومه ملک محمدی حلقه زده بودند یکدفعه دیدم که برگشت به من گفت؛ درسته سعید ؟ البته می دانم تو آدم خیلی تیزی هستی و آنتن هایت سریع می گیرد که چی میگویم و بعد رفت.

من خیلی توی فکر رفتم که منظورش چیست و فقط یک نتیجه می توانستم بگیرم آنهم موضوع نفوذی بود.  همچنین می دانستم به عملیات نامنظمی که سال قبل در آن شرکت کرده بودم و یکی از نفرات تیم ما گم شده بود اشاره می کند. به هر حال در عرض چند روز آن واحدها را آماده کردیم که نیروی جدید بیاید ولی بعد از دستگیری ما سازمان نیروها را به دو دسته تقسیم کرد. تعدادی که هوادار و زندانی سابق بودند که خودشان داوطلبانه از ایران یا خارج از کشور به سازمان پیوسته بودند و تعداد دیگر اسرای جنگی که از اردوگاه های عراق وارد سازمان شده بودند. گروه اول که هواداران داوطلب بودند را به مجموعه B اسکان یعنی همان جائی که ما قبلاً آن را آماده کرده بودیم منتقل کرده بودند و آنها را به عنوان نیروهای آموزش تکاوری و عملیات داخله در آنجا نگه داشته بودند. گروه دوم که به اصطلاح ار دی ( RD ) می گفتند یعنی اردوگاهی ها را هم در همان محورها و مراکز نگه داشته بودند و دو تا محور را در هم ادغام کرده و اینطوری کمبود نیروها را جبران می کردند.

اصل کار آنها با گروه اول بود و همه را یکجا جمع کرده بودند تا اولاً غیبتشان موجه باشد و اردوگاهی ها از مسائل دیگر بویی نبرند و دوماً همه را فریب داده بودند که وقتی آنها را صدا می کردند که به جائی ببرند ، فکر بکنند که ماموریت داخله است و شک نکنند.

یکی از نفرات در زندان برای ما تعریف می کرد که یک شب همه ما را بیدار کردند و گفتند که چند نفر نفوذی در مجموعه پیدا شده و فرار کرده اند.  همه نفرات را روی دیوار بلوکی که دور تا دور مجموعه اسکان کشیده شده بود برده و تا صبح همانجا نگهداشته بودند و آخر سر هم گفته بودند هنگام فرار زنده دستگیر شده اند. البته این فقط یک نمایش بود  برای اینکه بعداً کسی به دستگیری خودش اعتراض نکند.  و بتوانند این دستگیری ها را موجه جلوه بدهند.

به هر حال همه کسانی که بعداً دستگیر شده بودند را از مجموعه B آورده بودند حتی کسانی را که سال قبل به همراه مریم رجوی به خارج و اروپا فرستاده بودند. تعداد زیادی از آنها را به عراق بازگردانیده و آنجا دستگیر شان کرده بودند.  آنها را به بهانه نشست مسعود از کشورهای مختلف جمع کرده بودند و به عراق فرستاده بودند ولی به محض ورود به اشرف آنها را بازداشت کرده و به زندان آورده بودند.

بعد از عید فطر موج دستگیری ها آنقدر زیاد شده بود که در سلول دیگر جائی برای نشستن هم برای نفرات پیدا نمی شد و از طرف دیگر بازجوئیها هم طول می کشید و اگر می خواستند این همه نفر را بازجوئی بکنند فکر میکنم بیشتر از یک سال باید آنها این ریل را تکرار می کردند و همه را در زندان نگه می داشتند.  که کار غیر ممکنی بود. چون کسانی که بعد از ما دستگیر می شدند می گفتند همه کسانی که بیرون هستند از همدیگر می پرسند این همه نفر که برای ماموریت داخله رفته اند پس چرا خبری از آنها نیست و یا چرا سازمان اطلاعیه عملیات آنها را پخش نمی کند.

البته همه میدانستند که سازمان نه به لحاظ نظامی، نه تشکیلاتی و نه سیاسی اصلاً آماده چنین عملیات و ماموریت هائی نبود و یکدفعه چطور شد که این همه نفر غیبشان زد.  و اینها سوالاتی بود که در ذهن نیروها از سازمان می شد و سازمان مجبور بود به این تناقضات پاسخ بدهد. به همین دلیل کار بازجوئی را متوقف کردند و بعد از مدتی ما را به یک جای دیگر در اشرف منتقل کردند.  آنجا یک قلعه قدیمی ارتش عراق بود با دیوارها و سقفهای بلند. بچه های قدیمی همان موقع آنجا را شناختند که قلعه محور ۲ در خیابان ۵۰۰ و نزدیک تعمیرگاه بزرگ زرهی معروف به معمل عراقیها بود.  در آنجا تعداد ما به ۳۰ نفر می رسید و چون قلعه بزرگ بود نفرات را تقسیم کردند و چند نفر جدید را هم پیش ما آوردند. ولی باز هم همان برخوردها و تحقیرها ادامه داشت. عید سال ۷۴ را هم همانجا گذراندیم بدون اینکه کمترین امکاناتی را بدهند برای مراسم عید و ما مجبور بودیم از سبزی که در غذایمان بود و یا از زر ورق سیگار برای آینه استفاده بکنیم و بقیه وسایل را از خمیر نان سمبلیک درست کردیم تا مراسم سال تحویل را برای خودمان جشن بگیریم ولی واقعیت این بود که هیچ کس دل و دماغ جشن را نداشت و هر کسی در جای خودش نشسته و سکوت بر آنجا حاکم بود.

ادامه دارد.

  • نویسنده : سعید باقری دربندی
  • منبع خبر : سایت راه نو