فریادهای درد آلودی که طنین آن هرگز به بیرون راهی ندارد. شرایط سخت و فشار کارهای اجرایی طاقت فرسا از یک سو و درد تنهایی و بی کسی از سوی دیگر دو لبه قیچی مجاهدین است که تنها برای از بین بردن تک تک  انسان های گرفتار در درون فرقه رجوی  کارآیی دارد.

چند روز پیش آقای ناصر سیدبابایی در دفتر انجمن نجات استان حضور یافت و با مسئول این دفتر به گفتگو نشست. گفتگویی که در آن آقای ناصر سیدبابایی از زندگی پس از فرقه خود و اینکه چگونه گرفتار این فرقه گردید و در مدت کوتاه حضورش در این فرقه سخت ترین شرایط زندگی اش را تجربه کرد گفت.

آقای ناصر سیدبابایی یکی از قربانیان این فرقه در طول سالهای گذشته محسوب می شود. داستان پیوستن و گسستن وی به فرقه رجوی را از زبان خودشان می شنویم.

من ناصر سیدبابایی متولد ۱۳۵۵ اهل شهرستان خوی هستم. در سال ۱۳۸۰ بدلیل فقر و بیکاری تصمیم گرفتم برای ساختن آینده ای بهتر برای خود و خانواده ام جهت کار به کشور ترکیه و از آنجا به یک کشور اروپایی بروم. در ترکیه قربانی تیم های کاریابی فرقه مجاهدین شدم بدون اینکه از هویت آنها اطلاعی داشته باشم قول دادند در کمترین زمان ممکن مرا به یک کشور اروپاییی ببرند اما از بخت بد، سر از کشور عراق و قرارگاه اشرف درآوردم و فهمیدم که فریب یک گروه تروریستی را خورده ام و دیگر راه بازگشتی نیست.

سقوط صدام بهترین شرایط را برایم رقم زد. حضور نیروهای آمریکایی در قرارگاه اشرف باعث شد از جمع مجاهدین فرار کرده و خود ر ا به کمپ آمریکائیان موسوم به «تیف» برسانم.

اینچنین بود که راه برای بازگشتم به ایران فراهم شد و در سال ۱۳۸۳ توسط نیروهای آمریکایی تحویل نیروهای ایرانی در یکی از مرزهای غربی کشور شدم.

بدین ترتیب توانستم از دست این فرقه و شکنجه های روحی و روانی آن که قطع ارتباط با خانواده و تقتیش اجباری عقیده روزانه از بدترین آنها محسوب می شد خلاص یابم.

اکنون می فهمم که خداوند متعال مرا خیلی دوست دارد که از دست خشن ترین و بی رحم ترین فرقه تروریستی نجاتم داده است.

اکنون نیز چندین سال است که در ایران تشکیل خانواده داده به زندگی بدون فرقه مشغولم و خدای بزرگ را شاکر هستم.

به امید آزادی تمامی اسرای دربند فرقه رجوی .

باید گفت داستان زندگی ناصر نیز همانند سایر جداشده هایی است که حضور تلخ در این فرقه را تجربه کرده اند. فصل مشترک داستان پیوستن و گسستن همه این نفرات ابتلاء اعضا به بیماریهای جسمی  و روحی و روانی در طول حضور در این فرقه است.

حال اگر در یک کلام بخواهیم علل ابتلاء اغلب اعضای مجاهدین به بیماریهای صعب العلاج و ایضا و مرگ و میر رو به رشد در این فرقه را بررسی کنیم نهایتا به یک نتیجه مشخص و پایه ای می رسیم  و آنکه اینکه ریشه تمامی این بیماریها، روحی و روانی است که نهایتا راه به انواع و افسام بیماریهای جسمی می برد.

اما هرکسی که رهایی یافت و به نزد خانواده اش بازگشت بطرز معجزه آسایی دردهای جسمی و روحی اش هم بتدریج کاسته شد. برای خود شریک زندگی پیدا کرد و به زندگی این نعمت خداوندی دوباره سلام داد و پای در راه آن گذاشت.

زندگی در فرقه رجوی همانند برکه ای است که به هیچ دریا و یا رودخانه ای راه ندارد. و همه چیز در آن متوقف است و تنها جانداران موزی هستند که فرصت حیات می یابند و نهایتا نیز هرآن چه در آن است را آلوده می کنند.

تنهایی و عزلت، دور از خانه و خانواده، نداشتن همسر و فرزند و نبود دوست و همدم و قطع از دنیای بیرون، از جمله محدویت هایی است که در فرقه رجوی نهادینه شده است. بدترین این نوع زندگی و حیات، شکنجه و آزار دهی سیستماتیک و دائمی  به اعضای نگونبخت مجاهدین است.

فریادهای درد آلودی که طنین آن هرگز به بیرون راهی ندارد. شرایط سخت و فشار کارهای اجرایی طاقت فرسا از یک سو و درد تنهایی و بی کسی از سوی دیگر دو لبه قیچی مجاهدین است که تنها برای از بین بردن تک تک  انسان های گرفتار در درون فرقه رجوی  کارآیی دارد.

در ورای همه سختی ها و فشارها، همیشه راهی برای برون رفت از این مخمصه وجود دارد. انسانهایی که روزی تصمیم گرفتند با فریاد های اعتراضی خویش تور اختناق در تشکیلات مجاهدین را پاره کنند، و با به جان خریدن همه تحقیرها و سختی ها که در خیلی از موارد نیز به مرگ منتهی میشد جان و روانشان را از اسارت فرقه مخوف و افراطی مجاهدین برهانند و پای در دنیایی بگذارند که شیرینی زندگی ، در کنار خانواده بودن مرهم دردهای دوران اسارتشان بشمار می رود.

  • منبع خبر : سایت راه نو