در تاریخ معاصر، کمتر نمونه‌ای را می‌توان یافت که گروهی مدعی «آزادی»، این‌چنین آشکار به مردمش خیانت کرده باشد و در آغوش دشمنی بیفتد که اگر می‌توانست، ایران و ایرانی را از روی زمین محو می‌کرد.

در روزهای پر التهاب خرداد ۱۳۶۸، هم‌زمان با ارتحال امام خمینی (ره)، رهبر سازمان مجاهدین ، مسعود رجوی، به نیروهایش در خاک عراق «آماده‌باش» کامل اعلام کرد. در ظاهر، این آماده‌باش نشانه‌ای از عزم رجوی برای استفاده از خلأ سیاسی احتمالی در ایران بود؛ اما واقعیت چیزی ورای هیاهوی تبلیغاتی این فرقه بود.

رجوی خوب می‌دانست که پس از ورود رسمی سازمان به خاک عراق، دیگر هیچ اختیار مستقلی در آغاز عملیات نظامی نداشت. از آن پس، سرنوشت این گروه در گرو اراده‌ی صدام حسین، دیکتاتور بغداد بود. همین مسأله موجب شد که علی‌رغم آماده‌باش نمایشی، حتی یک گلوله هم در آن ایام به سمت ایران شلیک نشود.

برای درک بهتر این موضوع باید به عملیات موسوم به فروغ جاویدان در ۳ مرداد ۱۳۶۷ بازگردیم. این عملیات شکست‌خورده، ساعاتی پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران، آغاز شد؛ حمله‌ای که بسیاری از تحلیل‌گران بر این باورند صدام آن را نه از سر اعتماد به رجوی، بلکه با نیت حذف تدریجی این فرقه انجام داد. سازمانی که حالا بدل به نیرویی فرسوده، نامحبوب و ماجراجو شده بود، بیش از آن‌که ابزار باشد، بار اضافی بر دوش حکومت عراق محسوب می‌شد.

رجوی از این درس خونین، ظاهراً عبرت نگرفت. در خرداد ۱۳۶۸، او دیگر نتوانست صدام را برای تکرار یک ماجراجویی تازه قانع کند. چرا؟ چون صدام پس از عملیات فروغ جاویدان فهمیده بود که مجاهدین فاقد هرگونه پایگاه اجتماعی در ایران هستند، قدرت نظامی واقعی ندارند و حضورشان صرفاً می‌تواند برایش دردسرساز باشد. هرگونه حمله‌ای از سوی آنان در خلأ رهبری ایران، می‌توانست پاسخ سخت‌تری از سوی جمهوری اسلامی به همراه داشته باشد و موجب بی‌ثباتی بیشتر در مرزهای عراق شود.

اما رجوی که نمی‌توانست در برابر اعضای سازمان این سکوت و انفعال را توجیه کند، در نشست‌های تشکیلاتی، دلیل عدم حمله را کمبود آمادگی نظامی اعضا اعلام کرد. این توجیه، در واقع سرپوشی بود برای پنهان کردن حقیقت تلخ وابستگی مطلق فرقه به صدام و نیز ناکارآمدی‌های آشکار نظامی و سیاسی سازمان.

از سوی دیگر، شعارهای پرطمطراق مجاهدین درباره آزادی، عدالت، و حمایت از مردم ایران، وقتی از خاک دشمن متجاوزی چون عراق سر داده می‌شد، بی‌معنا و تهی بود. این گروه که روزگاری خود را «انقلابی» می‌نامید، به ارتش بعثی صدام پیوست؛ همان دیکتاتوری که در جنگ تحمیلی از هیچ جنایتی علیه مردم ایران فروگذار نکرد، حتی استفاده از سلاح شیمیایی علیه شهروندان ایرانی و مردم خودش.

در تاریخ معاصر، کمتر نمونه‌ای را می‌توان یافت که گروهی مدعی «آزادی»، این‌چنین آشکار به مردمش خیانت کرده باشد و در آغوش دشمنی بیفتد که اگر می‌توانست، ایران و ایرانی را از روی زمین محو می‌کرد.

به‌عبارت دیگر، در خرداد ۱۳۶۸ مجاهدین نه می‌توانستند بجنگند، نه اجازه‌اش را داشتند و نه اساساً جرأت آغاز نبردی تازه را داشتند. رجوی اما، همچنان در پشت شعارها، «سرنگونی» را فریاد می‌زد؛ شعاری که بیش از هرچیز، توهمی برای زنده نگه‌داشتن تشکیلات در انزوای کمپ اشرف بود.

  • نویسنده : علی صدر
  • منبع خبر : سایت راه نو