داستان زندگی اعضای نگونبخت در درون فرقه خیلی شبیه زندگی «ماهی سیاه کوچولو» در داخل جویبار است. دنیای اعضای نگوبخت همین برکه بوگندویی است که رجوی برای آنان در قلعه «اشرف» چه در عراق و اکنون در آلبانی ساخته است. دنیایی به تاریکی زندان که نه آفتابی در آن طلوع کرده و نه ماهی در آن درخشیده است.

آویزان شدن رجوی از داستان «ماهی سیاه کوچولو» در سال جدید و «هدیه» آن به آنچه که «شورشگران و نسل جوان» از جانب این مردک مزدور صدام خوانده می شود! اوج درماندگی و ورشکستگی تاریخی این فرقه در تمامی ابعاد ایدئولوژیک  و سیاسی – اجتماعی آن است.

پر واضح است داستان «ماهی سیاه کوچولو» اثر بیاد ماندنی صمد بهرنگی قبل از اینکه بر جامعه خروشان ایران زمین مصداق داشته باشد بر برکه بوگندوی مجاهدین در اردوگاه این فرقه در آلبانی مصداق دارد که باید همچون ماهی سیاه کوچولو حصارهای آن را از هم درید و پای در دنیای آزاد و بیرون گذاشت.

راستی چرا رجوی تاکنون بعد از گذشت چندین دهه هنوز به اعضای خود مجاهدین توصیه نکرده است که قصه ماهی سیاه کوچولو را بخوانند؟! و چرا اثری از این قصه در اردوگاه این فرقه وجود ندارد؟

واقعیت این است داستان زندگی اعضای نگونبخت در درون فرقه خیلی شبیه به زندگی «ماهی سیاه کوچولو» در قصه صمد بهرنگی در داخل جویبار است.  اعضای نگونبخت هم  مستمر از خود می پرسند پدران و مادرانشان کو ، فرزندان شان کو؟ خواهران و برادران شان کو؟

رجوی برای اعضای نگونبخت جا آنداخته است که آنها از هیچ پدر و مادری زاده نشده اند. آنها نه فرزندی دارند که انتظارشان را بکشد، نه خواهری و نه برادری. دنیا همین برکه بوگندویی است که رجوی برای آنان در قلعه «اشرف» چه در عراق و اکنون در آلبانی ساخته است. دنیایی به تاریکی زندان که نه آفتابی در آن طلوع کرده و نه ماهی در آن درخشیده است.

اردوگاهی که در آن بجای گل و درخت تا دلت بخواهد کیوسک های نگهبانی، برج های دیدبانی و سیم های خاردار رویده است و دخمه هایی که باید قبل از تاریک شدن هوا در آن تمرگید و در دید نگهبانان بی رحم  شب را به صبح رساند.

در سالهای گذشته خیلی ها تلاش کردند مثل ماهی سیاه کوچولو که می خواست آخر جویبار را ببیند آنها هم بیرون از حصارهای قرارگاه اشرف را ببینند. خیلی ها موفق شدند و آنهایی هم که موفق نشدند نهایتا دشنه زهرآگین رجوی و ایادی مزدورش بر سینه هایشان نشست.

ماهی سیاه کوچولو به مادرش می گفت: «. . . من این را فهمیده ام که بیشتر ماهی ها، موقع پیری شکایت می کنند که زندگی شان را بیخودی تلف کرده اند. من می خواهم بدانم که، راستی راستی، زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا (مثل قرارگاه اشرف)، هی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ؛ یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟ . . . »

آری داستان اعضای نگونبخت هم در قرارگاه اشرف مجاهدین در عراق و آلبانی همین است. آنها آنقدر  در عرض و طول اردوگاه های رجوی ساخته مشغول می شوند تا پیر شده و نهایتا بمیرند.

خیلی ها طی سالهای گذشته توانسته اند بر خلاف میل و اراده رهبران فرقه گرای مجاهدین از این جویبار به رودخانه خروشان سرازیر شوند و قدم در دنیای آزاد بگذارند.

رسمی که همچنان پابرجاست و در سالهای اخیر هم رهروان پیشتری پیدا کرده است.

در ورای همه مرگ های جانسور سال گذشته اراده هایی وجود دارد که دنیای تاریک رجوی را پاره کرده تا راهی به  روشنایی بیابند. هرچند رجوی بخواهد بازهم بر ارتفاع حصارهای ذهنی و فیزیکی اعضای نگوبخت آجری را اضافه کند.

نتیجه اینکه، مجاهدین با ایدئولوژی دو سر، و همسویی با اهداف بیگانگان برای تحقق آنچه که از سوی رهبران فاسد و بدنام این فرقه «سرنگونی» نامیده می شود آنان را از استراتژی ترور و بمب گذاری در داخل کشور، پیوستن به ارتش صدام، الگو برداری از «کانون های شورشی» چگوارا! به اتخاذ استراتژی سخیف و مضحکی به نام آویزان شدن از داستان «ماهی سیاه کوچولو» توسط رهبر این فرقه تنزل درجه داده است!!!

حال آنچه که این فرقه بعد از چندین دهه کشت و کشتار و وطن فروشی بدست آورده است، تکه زمینی در آلبانی است که با تجمع اعضای بیمار و سالخورده در آن و وول خوردن زیر دست و پای سرویس های اطلاعاتی آمریکا و اربابان عبری و عربی روزگار بگذرانند.

  • نویسنده : یوسف اردلان
  • منبع خبر : سایت راه نو