روایت زینب حسین نژاد از کشته شدن مادرش در فروغ جاویدان – قسمت دوم
قسمت دوم از فصل «مرداد داغ ۶۷» در کتاب بی نام و نیمه تمام: آنقدر گرم کش بازی و یه قل دو قل بودیم که نفهمیدیم چند روز از مرداد گذشته است، فقط نمی خواستیم تعطیلات تابستون تموم بشه و دوباره سر کلاس بریم…. قل اول، قل دوم … سوم … باید به مرحله عروس […]
روایت زینب حسین نژاد از کشته شدن مادرش در فروغ جاویدان – قسمت اول
هواپیما که بلند شد هیجان پرواز چنان در وجودم جیغ می زد که احساس میکردم هیچ چیز در این دنیا نمیتواند زیباتر از آن باشد، کنار پنجره بودم، تمام شهر، خانه ها، رود سن و برج ایفل هر لحظه در افق دیدم کوچکتر و شبیه اسباب بازی میشدند. مامان مشغول انگلیسی حرف زدن با دختر بچه ای در صندلی کناری بود….. سرم را روی پایش گذاشتم و خوابیدم. چشمم را که باز کرد، توده باد گرمی به صورتم خورد….. کجاییم؟ فرود را از دست داده بودم؟ با خود فکر کردم موتور هواپیماست.
چهارده سال اسارت در اردوگاه اشرف بهروایت یک عضو جداشده
بیگلری پس از حضور در جبهه در عملیاتی به اسارت نیروهای عراقی درآمد و پس از آن، سه سال و نیم از روزهای نوجوانیاش را پشت دیوارهای سر به فلک کشیده اردوگاههای الرمادی و اطفال گذراند، اما پایان جنگ، پایان دوران اسارت او نبود. بیگلری پس از گذراندن یک سال در بلاتکلیفی و خوف و رجای آزادی یا حبس، با تبلیغات اعضای سازمان مجاهدین در اردوگاهها، بهسودای رهایی از عراق و بازگشتن به ایران، وارد اردوگاه اشرف میشود؛ اینجاست که سختترین بخش زندگی او رقم میخورد... .
Wednesday, 4 December , 2024